خیلی درد دارم ۲۰ سال تو ی زندگی سمی زندگی کردم . با ی پدر اشغال . سراسر وجودم نفرته . آدمی شدم که نسبت ب خوشحالی کسی خوشحال نمیشم . دلم سیاه شد قلبم سیاه شد . خودمو داغون کردم . وقتی به چشمام نگاه میکنم شرمنده میشم بابت تک تک گریه های که کردم اشکایی که ریختم . خیلی غصه دارم خیلیییی گله دارم فقط بخاطر ی اشغال که زندگیمونو جهنم کرده میبینمش حالم بد میشه انگار که قلبم تیکه تیکه میشه کاش خدا هر آدمی و پدر و مادر نکنه کاش هرکسی طبق لیاقتش مالکیت پیدا کنه .خدایا تو که میدونستی قراره زجر بده چرا بهش بچه دادی . خیرندیده ی اشغال