من یه خاله مجرد دارم ۴۰ سالشه پیش مادربزرگم زندگی میکنه، چندوقت پیش داشت با تلفن با مامانم حرف میزد که به ناحق به شوهرم توهین کرد و شخصیتشو برد زیر سوال منم شنیدم و خیلی ناراحت شدم، اما چون مامانم همیشه سنگ خانوادشو به ناحق به سینه میزنه هیچی نگفتم و موند تاامروز
بقیش👇
لايك لطفا
لایک
بعد یک هفته پیش رفته بودن مشهد با مادربزرگم
مادربزرگم امروز به مامانم گفته بیا شام بپز بچه هام و عروسام و..میخوان بیان منو بیینن دور هم شام بخوریم، بعد مامانم خونه مادربزرگم بود، زنگ زد مادرجون میگه شماهم بیایین شام.گفتم دستتون درد نکنه یکم سرمون شلوغه و برای اینکه مامانم دست از سرم برداره گفتم حالا شب میاییم یه سر میزنیم و زیارت قبول میگیم
ادامه👇
خب این موقع کسی نیس
بگو دگ بقیشو😅
نشستم یکم باخودم فکر کردم عجب به مامانم میگه به دخترت بگو بیاد شام
خودش زبون نداره
واینکه خالم دقیقا دوسه هفته پیش شخصیت شوهرمو برده زیر سوال و توهین کرده با برچسب زدن ، من چراباید پاشم برم خونشون و شوهر بیچارمو سبک کنم ببرم؟
و خلاصه آخرشبم نرفتیم
مامانمم اصلا زنگ نزد بگه کجایی
مشخص بودکو.نش سوخته
به نظرتون کارم درست بوده؟
اصلا رفتار درست چیه؟
همون دیروز باید کارو تموم میکردی ب روشون می اوردی
برچسب چی
آره
مامانم خیلی دیکتاتوره
خانوادش سرشار از حسادت و توهین و ناهنجاری اخلاقی و...هستن و همچنان مامانم اعتقاد داره بهترینن و منو شوهرمو بابامو حتی ازبچگی که یادم میاد میندازه به پای اونا و ارزش مارو میاره پایین و اونا میبینت وضع اینجوره به خودشون اجازه هر توهینی رو میدن
نمیدونم ولی لحن صخبتت درمورد مادرت بی ادبانس
