بیشتر از دوازده سال هم هست میگذره...
چند ماهه هر روز اون آدمو میبینم که داره به چه خوشی و خرمی زندگی میکنه و راحته و هییییییچ تاوانی هم بابت بلاهایی به سر ما داده پس نداده و خودخوری و تنفر همه وجودمو گرفته....همش توی ذهنم باهاش دعوا دارم و حرفای توی دلمو بلند میخوام بگم...میخوام بگم هیچ زمان قابل بخشش نبودی د حتی هیچوقت معذرت خواهیم نکردی بابت رنجهای عظیمی که به زندگی ما وارد کردی....تروماهایی که باعثش شدی عقب افتادگی های زندگیم حسرتام کابوسهای شبانه و...
ار خودم متنفرم که دوباره مجبورم هر روز ببینمش خوشحالیش و کیف و عشقشو تماشا کنم ....
خدایا یه کمکی عدالتی چیری....
کاش نمیومدم
وصیت محضری کردم که هر زمان مردم تو مراسمم اجازه ورود نداره و همیشه از بچگی میدونستم و یه حسی داشتم که خیلی زود میمیرم...
خدایا من که نبخشیده پس چرا اون هر روز راحتتر و پولدارتر زندگی میکنه و من به خاطر مصیبتهایی که اون سرم آورد هشتم گروی نهمه الان؟؟؟