بچه ها دایی من متولد اول ۵۹هست و مجرده از لحاظ شغل و ماشین و خونه همه چیز اوکیه و اخلاقی هم واقعااا خانواده دوست و مهربون و واقعا اهل رفیق و ....نیست. شبا ساعت ۱۰ خوابه و اهل هیچی نیست
تا پارسال هر چی بهش میگفتیم زن بگیر میگفت نه ولی الان مادربزرگم یه مقدار سر همین موضوع اذیته از لحاظ روحی میگه که داییم داره پیر میشه ولی نه زن داره و نه بچه
الان چند روزه داییم خیلی نرم شده نسبت به مسأله ازدواج
از طرفی خواهر زنعموم مجرده مادربزرگم میگه ازش خواستگاری کنیم برای داییم .
ما زیاد با خانواده ی زنعموم رفت و آمد نداریم
شرایط داییم رو که گفتم حالا شرایط خواهر زنعموم متولد اولای سال ۵۸ هست یعنی تقریبا یک سال بزرگتر از داییمه
دیپلم و خانه دار و یه ژن عصبی بودن داره
به درخواست و اصرار مادربزرگم خودمو و خالم و مامانم به خونه ی مادر زنعموم رفتیم اونا نظرشون مثبته و من فکر نمیکردم مادربزرگم قبول کنه شرایط خواهر زنعموم رو ولی در کمال ناباوری قبول کرد حالا قراره پنجشنبه با داییم بریم خونشون
داییم انقدر سر به زیره و آروم و میگه اگه ما تاییدش کنیم اوکیه و فرقی نداره