2777
2789

خواستگارم ظاهرش به دلم نبود تقریبا هم قد بودیم اما از نظر اخلاقی انقد خوب بود که واقعا دیگه به دلم نشسته بود 

پیش مشاور اون به همه چیز من ۱۰۰ داده بود 

مشاور گفت مرد خوبیه بهم میخورین

البته به اونم گفت از این دختر بهتر پیدا نمیکنی 

خودش می‌گفت که رفته پیش ی عالم بزرگ گفته این ازدواج برات خیلی خوبه و ...



خانواده برای ما خیلی مهم بود فکر میکردیم خانواده ش عالیه بله برون کردیم سر رسم و رسومات عقد مادرش خودشو نشون داد 

هی می‌گفت هر رسمی ما میگیم همون باید بشه طرف پسر باید تصمیم بگیره هی می‌گفت تعداد مهمون رو بگین رو قرار داد بنویسیم !!!نکنه ما بعدا مهمون زیاد دعوت کنیم 

ولی ما مثلا طلا رو در حد توان نوشته بودیم

مهریه ۷۲ تا 

ما تو کل طایفه صیغه نداریم به خاطر اینا بابام قبول کرد صیغه شدیم 

ی هفته بعد بله برون که این صحبت ها شد همه خانواده م گفتن این مادر دخالت گره بعدا اذیت میشی تو زندگی پسرش اثر زیادی داره منم از بی احترامی هایی که کرد واقعا ناراحت شدم 

به پسرش گفتم گفت اونا حرفای خودم بود منم گفتم پس ادامه ندیم اونم گفت باشه خدافظ و همه چی تموم شد 

به نظرتون اشتباه کردم؟

در کل از اول ظاهرش به دلم نبود بعدم برگشت گفت خرج دختر تا عروسی با پدرشه البته خرجای اصلی و روزمره من نمی‌دونم دیگه ی دختر مگه چه خرجی داره که استرس گرفته بود ...


دوباره منطقم گفت بگم نه ولی بهش احساس دارم چقدر دیگه این احساسات تموم میشه سختمه

دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید😏😬💪

نفهمیدم

الان تموم کردین یا نه؟

)کاربری دست دونفر(مامان و دختر) بود الان دست منه(دختر))ارزش آدما به اندازه چیزیه که دوست دارن...یکی که عشقِ ماشینه ارزشش اندازه ماشینه...یکی که دیوونه ی طلاس ارزشش به همون اندازه اس...یکیم که عاشق خداست ارزشش بی نهایته...نمیدونم کی قراره از ته دل بخندم و خوشحالی و خندم بشه چسبِ زخمِ زخمای قبلیم ولی میدونم میشه امسال سالِ موفقیتمه...مامان میدونم  حواستون بهم هست میدونم نگام میکنین و خیلی شبا که با گریه میخوابم بغلم میکنین حس میکنم صداتونو که هی بهم میگین امید داشته باشم بالاخره تو زندگیِ منم بهار میشه...میدونم...ممنون که اجازه دادین دوستتون داشته باشم(مامانِ هممون:حضرت فاطمه (س))یه دهه هشتادی که تجربه هاش خیلیییی بیشتراز سنشه شاید دهه هاا تفاوت🙂👌🏻عاشقِ دردا و محدودیتا و نشدن های زندگیمن...اونا قوی کردن منو...غمگین ترین فعل:نشدن🙂...آینده ی مبهم...بااینکه تو قایق تنهام و یه اقیانوسِ طوفانی روبه رومه پاروم شکسته اما میجنگم باید بجنگم تنها راهم اینه...اگه میشه با دلای پاکتون برام صلوات بفرستین که انرژیش ده برابر به خودتون برمیگرده....زیر۱۸سال(چه سنی چه عقلی)نه ریپ کنه نه بیاد تاپیکام😒برید توهمون تاپیکای درس و مشق خودتون😒عاشقِ لیلایِ بینهایت❤🙃از دیار امام رضا(ع)

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعد اون همه مشاوره و تایید بزرگان نظرش به بادی بند بوده؟ همون بهتر از اول خودشو نشون داد. بعد چند ماه یادت میره

.                                                                  
بعد اون همه مشاوره و تایید بزرگان نظرش به بادی بند بوده؟ همون بهتر از اول خودشو نشون داد. بعد چند ما ...

فکر میکردم خیلی بیشتر رو خواسته ش وایسته اما فقط به خاطر اینکه گفتم مادرت این حرفا رو زد رفت ...

دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید😏😬💪
بهترین کارو کردی یه وقت پشیمون نشی هااا اصلا دورشو خط گنده بکش بی لیاقت بی عرضه رو عادی چند روز بگزر ...

احساس میکنم شکستم ولی اون هیچ به خیالش نیومد با ی تماس تموم کردیم 

دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید😏😬💪

علاوه بر دخالت گر انگار خسیسم بودن. یعنی چی ک تعداد مهمونارو از الان بگین. یا چرا گفتن همه خرجت با پدرته. خیلی صحبتای خاله زنکیه اینا. اصلا اصالت نداره حرفاشون. اصلا دلشون نمیخواسته برات پول خرج کنن انگار. حس خوبی با چیزایی ک نوشتی نگرفتم. بهتر ک تموم شد. این حست کم کم میره خودتو سرگرم کن با ورزش و باشگاه و کلاس و مهمونی و دوستات. انشالله یه ادم خوب سر راهت بیاد

❤️ی صلوات واسه سلامتی مامانم میفرستی؟ 😢❤️
فکر میکردم خیلی بیشتر رو خواسته ش وایسته اما فقط به خاطر اینکه گفتم مادرت این حرفا رو زد رفت ...

حتما از این پسرهای بچه ننه و متاثر از حرف و تصمیمهای مادرشه که به کلی علاقه و نظر خودشو نادیده گرفته، باید از این جور آدمها ترسید

.                                                                  
علاوه بر دخالت گر انگار خسیسم بودن. یعنی چی ک تعداد مهمونارو از الان بگین. یا چرا گفتن همه خرجت با پ ...

 تو خرج کردن اصلا خسیس نبود زیاد باهم بیرون رفته بودیم ولی می‌گفت چرا من باید پول تالار بدم 

حساب گر بود برای خرج های بزرگ هم حمایت باباش رو نیاز داشت برای همین شاید لال شد و دیگه تلاش نکرد 

دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید😏😬💪
چرا رسم و رسوم هاتون با هم فرق داره ، مگه همشهری تون نبود ؟

هم شهری بود نمی‌دونم چرا فرق داشت ...

دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید😏😬💪
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792