خواستگارم ظاهرش به دلم نبود تقریبا هم قد بودیم اما از نظر اخلاقی انقد خوب بود که واقعا دیگه به دلم نشسته بود
پیش مشاور اون به همه چیز من ۱۰۰ داده بود
مشاور گفت مرد خوبیه بهم میخورین
البته به اونم گفت از این دختر بهتر پیدا نمیکنی
خودش میگفت که رفته پیش ی عالم بزرگ گفته این ازدواج برات خیلی خوبه و ...
خانواده برای ما خیلی مهم بود فکر میکردیم خانواده ش عالیه بله برون کردیم سر رسم و رسومات عقد مادرش خودشو نشون داد
هی میگفت هر رسمی ما میگیم همون باید بشه طرف پسر باید تصمیم بگیره هی میگفت تعداد مهمون رو بگین رو قرار داد بنویسیم !!!نکنه ما بعدا مهمون زیاد دعوت کنیم
ولی ما مثلا طلا رو در حد توان نوشته بودیم
مهریه ۷۲ تا
ما تو کل طایفه صیغه نداریم به خاطر اینا بابام قبول کرد صیغه شدیم
ی هفته بعد بله برون که این صحبت ها شد همه خانواده م گفتن این مادر دخالت گره بعدا اذیت میشی تو زندگی پسرش اثر زیادی داره منم از بی احترامی هایی که کرد واقعا ناراحت شدم
به پسرش گفتم گفت اونا حرفای خودم بود منم گفتم پس ادامه ندیم اونم گفت باشه خدافظ و همه چی تموم شد
به نظرتون اشتباه کردم؟
در کل از اول ظاهرش به دلم نبود بعدم برگشت گفت خرج دختر تا عروسی با پدرشه البته خرجای اصلی و روزمره من نمیدونم دیگه ی دختر مگه چه خرجی داره که استرس گرفته بود ...
دوباره منطقم گفت بگم نه ولی بهش احساس دارم چقدر دیگه این احساسات تموم میشه سختمه