پایین میزارم
بذار
جاریمو برا جشن دعوت کردم نیومد خانما این سومین بار دعوت میکنم نمیاد خیلی ازش ناراحت شدم ولی اون برا هرچی دعوتم میکرد میرفتم و بهترین کادو می‌خریدم ولی من سه بار دعوتش کردم نیومد ب مادرشوهرم گفتم دیگ دعوتم کنه نمیرم من احترام میزارم همیشه بهترین کادو میخرم میرم اون ن میاد ن تبریک میگه ن حتی بعدش کادویی میده بهونه اورده جایی کار داشتم😐خیلی خودخوری میکنم ک چرا من همیشه انقدر خوبی میکنم برعکس جوابمو میده هرچی ازم بخواد براش انجام میدم راهنماییش میکنم تو تخصصو حرفه خودم ولی اون اصلا اینجور نیست ،موندم چطور باید با همچنین ادمی رفتار کنم فوق العاده هم حسادت میکنه ولی نمیدونم چرا نمیخوام قبول کنم ادم بدیه😐واقعا حس احمقی بم دست داده ک چرا من هربار دعوتشو قبول کردم واقعا چطور باش رفتار کنم ک فک نکنه من ادم احمقم و راحت میتونه ازم سو استفاده کنه همیشه تو جمعا منو کوچک میکنه خودشو عقل کل نشون میده
ارتباطموکم میکردم باهاش
شما هم نرو
به همین راحتی
از اسم جاری حالت تهوع میگیرم.
دیگه نمیرفتم
مگه کمبود دارم دور از جون.
جاری من برای خوشی و جشنهامون نمیاد
ولی کافیه بشنوه مریض هستیم فورا زنگ میزنه و میاد
متاسفم واسش
اشتباه کردی به مادرشوهرت گفتی، باید میزاشتی دعوت کنه، اونروز یه وقت دکتر و سونوگرافی و عمل جراحی و .... میگرفتی و وقت نداشتی.
عین جاری من . هربار. لازم خونشون همه یا هم شام و ناعارشو دعوت میکرد قبول میکردم میرفتم . من اگه تولد بگم نمیاد اما کادو میفرستن بهانه میاره که کار دارم . خونش میریم سه ساعت خوش‌نشین میاد خونه ما تنها با شوهرش با جمع نمیاد یک ربع میشینه می‌ره . حالا اینا بماند من کشیدم کنار مادرشوهرم بااینکه بهش گفتیم ما نمیریم خونشون هر ده روز زنگ میزنه بریم بریم
وای دیدی ب ادم حس احمق بودن دست میده ،این سری گفتم میاد ادما عوض میشن بخصوص منی ک باهاش خیلی خوبم و خیلی احترام میزارم بازم نیومد ،حالا از نیومدنش ناراحت نیستم از اینک من چرا آنقدر احمقم و درس نمیگیرم
منم ارتباطم با همه همین شده . و خونه مادرشوهرمم در کل کم میرم .ولی ، عذاب وجدان دارم دوست ندارم باعث جدایی کسی بشم . مادرسوعرم یکم مقصزع محبت دلسوزانه میکنه اما از نوع منت . محبت یواشکی میکنه به همه بعد ما از دوروبر میشنویم . یعنی میگه فلاتی فلان شده به. میبینیم باهمون اوکی رفته بیرون .موندم چه کنم . فاصله گرفتم اما زنگاش به شوهرم گاهی شوهرم و عصبی میکنه از لحاظی که حرمت مادر نگه میداره اما رو خودشو زنش خالی میکنه .مادرش همش از تنها بودنش میگه از اینکه دختر ندارم کسی و ندارم ولی همیشه با خواعراش بیرونه ورزشه ولی چیزی نمیگه تعریف نمیکنه . شوهرم الان بهتر شده رو من خالی نمیکنه ولی مشخصه عصبی شده گرفته شده
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
59 ثانیه پیش
59 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز