من تو تاپیک قبلم گفتم الان خلاصه وار برای دوستای گلم بگم
من ۱۰ماه اومدم سرخونه زندگیمون ازدواجمون عاشقانه بود دست و بالمون خالی بود خیییلی محتاج ۱۰۰ تومن بودیم اوایل که با یه سفر ساده زندگیمون شروع کردیم خدا دوستمون داشت تو مدت زمان ۳ ماه ورق زندگیمون برگشت و تونستیم ماشین بخریم با یه شغل عالی و درامد عالی حالا دوماه دیگه سالگرد عقدمونه من دوس دارم جشن بگیرم شوهرمم موافقه ولی پدر شوهرم امشب بحثش افتاد برگشت گفت جشن چیه یکسال گذشته خجالت داره گفتم چ خجالتی مگه چه جشن و مراسمی برای من گرفته شده من حتی لباس سفیدم تن نکردم یه عقد محضری با لباس ساده بوده و دوس دارم جشن بگیرم هم خانواده خودم هم جاریا و خواهر شوهرامم دارن تشویقم میکنن و خودشون اماده کردن ولی پدر شوهرم با حرفش دلمو شکوند اینم بگم کلا ۲۵ سالمه.