عمه شوهرم مارو شام دعوت کرده بود از صبح زنگ میزد شوهرم میگفت نه بعد عمه شوهرم اومد خونه مادر شوهرم گفت بیایین آبجیت هم میخواد بیاد
در عین حال شوهر من با دامادشون دعوای خیلی بزرگی کرده خواهرش هم بچه حالته افسردگی هم داره
تقصیر دامادشون بوده هم اون دعوا
ولی آبجیش طرف شوهرش رو گرفته
شوهر من با دامادشون حرف نمیزنه اما با آبجیش حرف میزنه
بعد این وسط شوهر من خیلی کوتا اومده و ضایع شده
بعد چند ساعت بعد مادر شوهر پدرشوهرم منو صدا زدن گفتن یلحظع بیا میتونی پسرمون رو راضی کنی دخترمون شام اومد هیچی نگه اخم تخم نکنه دامادمون کاری نکرده دخترمون مریضه و فلان بعد پدر شوهرم گفت اون اخم میکنه مگه بگین شما جای دیگه شام دعوتین
بعد مادر شوهرم گفت اصلا هیچی نگو فعلا
من رفتم پیش شوهرم گفتم حرفاشون رو
بعد شوهرم گفت اصلا من شام نمیمونم
غروب میخوام برم شهرمون
یهو ناراحتی کردن رو به من گفتن گفتیم نگو منم گفتم نگفتم عمه خودش جلوی در گفت آبجی و شوهرش میخواد شام
بیان
اینم بگم مادر شوهرم خدای سیاسته
منم نمیتونستم برای شوهرم دروغ بازی کنم که
بعد یهو خواهر شوهرم زنگ زد به مامانش گفت نمیاییم پریشب شوهرم اونجا شام بوده
همین الانم معلوم نیست ما بریم یا نه
الان برای من بد شد ؟
تو رو خدا راستشو بگین