قرار بود امروز صبح بریم با برادرم اینابیرون تفریح یکی از دوستای خانوادگیشون که باغ گرفته بود و همه رو دعوت کرده بود ماهم دعوت کرد که بریم دیشب من اصلا تو دوسه ساعت نمیتونستم اماده شم اخه لباسام مناسب نبود و خودمم هیچ کاری نکرده بودم ن دوش نه لباسامو شستع بودم بعد شوهرم کلیییی بحث کرد که من دلم میسوزه براتون که میخام ببرمتون جای خوب جای قشنگ بعد تو ناز میکنی گفتم من نمیتونم بیام اخه من اصلا اهل جمعیت و شلوغی نیستم اونم اگیهویی بخوام برم اصلا قرار نبود ک ما بریم خلاصه میخاست که داداشم اینا و زن و بچشم بیاره همش میگ من دلم میسوزه ک میخام ببرمتون جای خوب نکه بری تو طبیعت ک پشه دارع و دستشویی نداره من واقعا امادگیشو نداشتم که برم چون نرفتم اونم گف تفریح فردا رو کنسل کن منم کنسلش کردم و جلو داداشم اینا خیلی خجالت کشیدم همیشه همین طوریه اگه من خلاف میلش عمل کنم و بگم نه داد و بیداد میکنه اصلا شاید من دوست نداشتم دیشب مهمونی برم شرایطشو نداشتم اما اون درک نمیکنه نظر منم نمیپرسه فقط میگه پاشو چون دیگ جای بدی نیست خوبه مفته باید بریم