2777
2789
عنوان

میگن زمان عادی میکنه ولی نکرد

254 بازدید | 16 پست

یه ساله از رفتن پدرم عزیز تر از جانم

مادر خوش قلبم، دلیل زندگیم

خواهر شیرینم، نشاط خونه

میگذره 

و من همچنان کوله باری از غم دارم


هر سه رو تو یکسال از دست دادید؟؟

روحشون شاد باشه

هر کی هم باشه تا چند سال سر پا نمیشه درست حسابی

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

😭خدا رحمتشون کنه داغ سختیه ، خدا آرامش بده به شما این روزای سخت رو پشت سر بزارین ، پدربزرگ و مادربزرگ پدری من با فاصله کمتر از 40روز فوت شدن .تصادف و فوت طبیعی.انقدر من گریه میکردم بااینکه خیلی روابط عاطفی خاص نداشتیم ولی عزیز بودن و کلی خاطره داشتیم به قول ما دیگه در خونشون بسته شد، عموم مجرد بود فوری دامادش کردن😥



یه سال گذشت و من آروم نگرفتم

عزیزم سرمزارشون زیاد برو‌باهاشون حرف بزن ببین چی ارومت میکنه هر کسی که خلوتی داره، چه کنیم تقدیر خداست و حکمتش رو ما نمیدونیم😭

کسی هست پیگیر حالت باشه، بقیه خونواده در قید حیاتن؟

اگه دوست داری حرف بزن من میشنوم،...

تو هم حرفای منو بشنو 

 دختر قشنگم پسر قشنگم دلم براتون تنگ شده، فدای قد وبالا و خنده ها و همه زیبایی هاتون بشم، شما چرا سراغ مامان رو نمیگیرید ، چرا نمیگین یه مامانی هم هست... ناز نازی های من شما که دیگه بزرگ شدین میتونین بهم زنگ بزنید من تا کی منتظر باشم.... جگرای من چطور میشه این فراق رو توضیح داد.شما که دیدین چقدر برای دیدنتون اومدم ، چقدر خواستم با من باشید، محبتم همیشه به شما واقعی بوده . پدرتون تاوان این ظلم که منو از شماها جدا کرد خواهد داد.


خوشکلای من میدونید دیگه تعداد روزایی نبودنتون رو نمیخوام بشمارم چون داره زیاد وزیاد تر میشه و من خودمو شکست خورده تر میبینم... من که این همه بال بال نزدم که عمساتون رو برام بفرستن.... من مادرم حق من دیدن شما بغل کردنتون ، هدیه خریدن وتفریح با شما بود... شمادرگیر بد پدری افتادید ... من هربار شوق رو تو چشماتون میدیدم محبت رو لمس میکردم.‌.. دخترم تو که این همه مهربونی چرا ! تو چرا .... نمیدونم الان چرا دارم ادامه میدم ولی دست من نیست اگه دانشگاه شهر شما قبول بشم شاید با اینکه میدونم دردسر درست میکنه باباتون میام یواشکی از دور ببینم... مامان صدای داد وهوار ها و اون همه نقشه های پلید پدرتون از ذهنم نمیره.....

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز