نمیگم در حدی ک برق بزنه خونم، ولی همه چی سر جاشه لباسا مرتب، همه چی مرتب، از صبح ک پا میشم تا بچمدخوابه یا وقتی ک بیداره انقد کار میکنمو راه میرم ک شب موام خیسه عرقه، خلاصه ب همه چی دارم میرسم، دیشب خانواده همسرمو مهمون کردم ب ی مکافاتی غذا اماده کردم، بچمم همش نق میزدو گریه میکرد، گذاشتم بچمو خونه مامانم ک راحت باشیم، چون شامو بردیم بیرون، نمیشد بچمو ببرم خطرناک بود، شب دیر وقت شد رفتیم خونه مامانم خوابیدیم، صبحم اونجا بودم رفتم کلاسو بعدم مامانم گفت بمون کمکم دلمه بپیچیم
اونا رو چیدیمو بچم خیلی نق میزد ب شوهرم گفتم بیا دنبالم بریم خونه، حالا ک اومدیم خونه فحشو کشید ب من ک چرا ظرفا نشستس، چرا زودتر نیومدی شام درست کنی. حالا خودش رفته بود با دوستش تفریح از اونجا اومد دنبال من.منم خیلی جوابشو ندادم، واقعا موندم همینجور، چرا هیچی جلو چشمش نیس، بخاطر ی شامو ظرفای نشسته اینحور حرمتا رو میشکنه، برام ارزش نداره دیگ
چکار کنم حالا، ی امروزی تا دیر وقت سر کار بوده
بقیه روزا ی وقتا ۴میاد من هیچی نمیخورم تا بیاد با هم بخوریم
واقعا لیاقت نداره