چهارنفرر همسایه هام اومدن چندبار تو اسانسور دیده بودمشون همش تو دلم فحششون میدادم چون فکرمیکردم خودشون میگیرن خیلی شرمنده شدم بیچاره ها چ ادمای خوبی بودن انقدر اصرار کردم شام بمونن گفتن چندجا دیگه م میخایم بریم... برام شیرینی اوردن خودمم میوه شیرینی شربت و چایی دادم اونا هم میگفتن ما تورو میدیدیم نمیدونستیم سلام کنیم یا نه ازبس اخم میکردی