یه خواستگار دارم ۲۷ سالشه معلمه فعلا فقط همین قد و هیکلم در سطح پایین
من خودم میدونم اونی که میخوام نیست ۵ ماهه باهمیم قراره بابام ببینتش هفته بعد بچه ها تو این چند ماه انقدر محبت کرد ابراز علاقه میکنه و دائم قربون صدقه عشق اول و آخری و اینا...... که فکر کنم واقعی هم هست منم تو معذوریت قرار داده من خرم گفتم دوست دارم و اینا متعاقبا منم قربون صدقه ایشون خیلی رفتم
اما الان میبینم نههههه ایشون اونی نیست ک من میخوام
میگم خاک تو سرم چرا صمیمی شدم ؟چرا بچه مردم علاف شده؟؟احساس گناه دارم عذاب وجدان دارم ایشونم فک میکنه من عاشقشم میگه خانوادت رو راضی کن
منتظرم پدرم بگن نه بندازم گردن پدرم ولی میدونم میخواد بگه بابات بدونه دوسم داری و ما عاشق همیم قبول میکنه
چه غلطی کنم من؟یهو نمیتونم بگم که منطقم میگه نه بعد این همه ابراز علاقه ؟؟شماتت نکنید ترخدا راه حل بدید