2777
2789
عنوان

پری کوچک غمگین بر اساس واقعیت

153 بازدید | 8 پست

داستان زندگی ام  را میگویم 

هعیی  

من بچه دوم خانواده ام. 

۴تا خواهر ۱برادر دارم که بعد از من است 

یک مادر ک بشدت تمام عاشق پسر بود وهست  و مشکل اعصاب وافسردگی داشت    همش با پدرم یا با من یا با خواهرم  دعوابود     انگار خداش پسرش بود یعنی داداشم ومن وخواهر بزرگمه حرص میداد 

مثلا میخواست گوشت سر سفره بده بهمون. سهم بیشتر رو ب برادرم میداد وپدرمم یک آوم بشدت خسیس وپولدار 

من آرزوی یک تاپ وشرتک یاسی رنگ رو داشتم  جلوی در مون ی مغازه بود هر روز با خواهر بزرگم‌ک ۴سال ازم بزرگتر بود میرفتیم نگاه میکردیم  خواهرم گاه وبیگاه خودش هم تنهایس میرفت نگاه میکرد ک شاید بتونه برای من بخره من ۳سالم بود و اون ۷ سالش اما کو پول پدرمون انقدر خسیس بود ک ما مدام میوه های خراب شده  رو میخریدیم چون ارزون بود 

ی خانواده بشدت تعصبی خلاصه مدام جنگ ونزاع ودعوا تو خونه ما بود یادمه  خواهر بزرگم رفته بود جلوی پنجره  ابرها رو نگاه میکرد توسن ۱۳سالگی مادرم ب پدرم گفت وپدرم چنان کتکش زد ک نگو 

خودم ی روز اردو بود ۲هزار تومن  پول میخواست مادرم نداد بهم رفتم‌پیش ناظم گفتم پول نداریم وبدبختیم وداداشم هی میگفت الان زنگ میزنم ب ناظم مدرسه میگم دروغ میگه 

سر کارهای خونه دعوا بود من مدرسه میرفتم و ظرف های خونه  وظیفه من بود از من ۱۳ساله انتظار داشت برای ۷نفر ظرف بشورم اگه دیر میشد حتی یکم. چنان دعوایی میکرد مادرم وبعد پدرمو مینداخت بجون من  وحتی گاهی پدرم منو کتک میزد 

یادمه با خواهرم همش حرف میزدیم ک مامان داداشو خیلی دوست داره  

داداشمون هم خدایی ما رو اذیت میکرد ما هم باهاش دعوا میکردیم و اون میرفت همش کوچه  شاید اونم از این موضوع خونه پر از دعوا خسته بود  طوری شد ک تو سن کم با دوستای ناباب گشت وسیگاری شد  و بعدش ب گل روی آورد 

موقع ازدواج خواهرم شد ۱۸سالش بود سنی نداشت مادرم مدام بهش میگفت تو ترشیدی وبه خاله ام‌میگفت سنش بالا رفته. وخواهرم هن هی میگفت شوهرم ب فلانی گفته من ی دختر خواهر زن دارم بیا خواستگاریش واذم های مزخرف رو میفرستاد خواستگاری خواهرم حداقل ۲بار 

خلاصه خواهرم ازدواج کرد تو سن ۲۰ سالگی مادرم داشت سکته میکرد ک ترشیده 

وبعد از ۲سال نامزدی عروسی گرفت و۱سال بعدش انگار خداوند تمام اون سختی هایی ک براش داد رو جبران کرد 

از ایران رفت قبولی گرفت وشد توی کشور اروپایی پرستار 

خواهدم ک بشدت ازتعصب متنفر بود اونجا با همسرش آزادانه هرطور ک باهم رویا پرداری میکردیم میگشت لباسای رنگی زیبا. پول داشت ماشین خونه هرچند خیلی تلاش کرد وشبانه روز درس خوند 

بعد ازدواج خواهرم مادرم هی ب من گیر داده بود ک ترشیدی .یادمه سال دوازدهم بودم پالتو نداشتم  همه ی دوستام پالتو خوشکل داشتن 

منم گیر دادم ک پالتو میخوام بابام ۷۰ هزار ک ارزون ترین پالتو هم نمیشد  بهم داد با اجبار البته با مادرمم دعوام شد و سر پول پالتو چنان دعوایی خانواده ام شد ک بابام بفکر زن دوم گرفتن وطلاق دادن مادرم افتاد🙁

خلاصه با ۷۰ هزار پول ودلی شکسته با خاله ام  رفتیم‌پالتو گرفتیم تمام مغازه ها رو گشتیم مگر با این قیمت میدادن 

خلاصه ی پالتو زشت پیدا کردم  ک چند وقت بعد دیدم پیرزنی اونو پوشیده  وتوشحال بودم ک حداقل پالتو دارم یخ نمیزنم 

۱۲ بودم چند تا خواستگار کج وکوله ای اومد مادرم از خداش بود برم من با اجبار قبول نکردم‌گفتم ن میخوام برای کنکورم بخونم 

۱سال پشت کنکور موندم با هزار اجبار ودعوا پول کلاس کنکور رو جور کردم از صبح تا شب دعوا  چجوری میتونستم تمرکز کنم بخونم و انگار پول رو بی هوده ب کلاس داده بودم 

تابستون ۹۶ بود دعا کردم شب قدر خدایا کاری کن یکی عاشقم‌بشه برم از این خونه خیلی دعا کردم خیلی گریه کردم 


رفتیم سال ۹۶ شهرستان  دایی مادرم‌منو دید خیلی از من خوشش اومد  وازم برای پسرش خواستگاری کرد  منم میترسیدم ک بله بگم چون‌مدام فکر میکردم ک ازدواج‌کنم حتما از خانوادم بدتر گیرم میاد 

چون مدام مادرم میکفت سیاه بخت بشی ومیگفت کارنمیکنی تو خونه شوهر مثل مادر نیست یه دست کتک صبح میخوری ی دست شب 

همسرم اومد خواستگاریم  منو دید ۱دل ن صد دل عاشقم شد 

گفتم‌نمیخوام ازواج  کنم بخاطر درسم  

انقدر اسرار و اسرار وفشار از سمت خانواده ک قبول کردم حتی مادرم بخاطر این قضیه منو کتک زد 

اما از دیونه بازی های همسرم ک برای اینکه منو بگیره خودشو چجوری ب آب وآتیش میزد خوشم اومد 

همسرم قبول کرد ک درسمو بخونم 

اون سال دوم کنکورم بود نامزدی وعقد وبیرون واس ام اس بازی  و تنش ودعوا تو خونه یعنی کنکورو گند بزنی

منم تصمیم گرفتم ک بخاطر کنورم وآرامش خودم زود ازدواج کنیم عروسی بگیریم 

ومن وهمسرم بعد از ۵ماه عقد  یهویی تصمیم ب عروسی گرفتیم ناگفته نمونه ک هرکی ی چیزی میگفت ولی برام‌مهم نبود از اون خونه ظله شده بودم فقط میخواستم برم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خلاصه عروسی گرفتیم 

حالا مادرپدرهمسرمم لج‌کردن بهمون کمک مالی  ندادن 

ومادر خودمم لج کرد بهمون جهاز ندادن 

ولی برای هردومون مهم نبود 

حالا خونمون کجا. ۱اتاق ۱۴متری ک طبقه پایینی خونه خواهر شوهرمه  وسیله مون ک شوهرم گرفته بود ۳تومن شد فقط فرش ااق کمد قابلمه ساعت 

اما ی عروسی قشنگ 

زندگیمو دوست داشتم چون آرامش داشتم حرف وحدیث وازهمه مهمتر دعوا نبود 

اما مادرم وخاله هام وفک وفامیل هی میومدن میگفتن تو جهاز نداری فلان نداری و...

منم داشت روم‌تاثیر میذاشت چند سری دعوامون شد اما شوهرم بشدت کار میکرد بشدت تمام 

شب وروز ۲شیفت حتی 

مادرم میومد نیش میزد میگفتی خونه من بده  دیدی خونه شوهر چیه 

خونمون رو عوص کردیم ی خونه ۲طبقه با خواهر شوهرم گرفتیم کم کم وسایل گرفتیم 

اونم عوض کردیم  اما وسیله هام‌هنوز خوب نبود 

خونه سوم ک شد من تو همین نی نی سایت ی خانمی رو دیدم ک قسم میخورده چله واقعه گرفته وضعشون خوب شده 

منم چله واقعه گرفتم‌ ودعا کردم ک خدایا قرض هامون رو بده 

ی کارخوب گیر شوهرم اومد تو ی مدت کوتاه قرض هامون رو دادیم  هنه ب شوهرم میگفتن‌گنج پیدا کردی 

ولی من گنج واقعی دوستی با خدا رو پیدا کرده بودم 

وضعمون خوب شد مبل های قشنگ گرفتیم ۱۶تومن ی دست مبل توخوابمم نمیدیم‌ ک بتونیم همچین مبلی بگیریم 

یادمه خاله ام ک اومد خونمون بهم تیکه پروند ک وایی تو ظرفسور نداری داری زیر شیر آب ظرف میشوری وقتی اومد خونه چهارمم  خونه وزندگیمو دید بخدا دهنش باز موند 

منم دانشگاه آزاد رفتم رشته مدیریت بازرگانی قبول شدم 

الان بعد از ۷سال ک ازازدواجمون میگذره باردار شدم‌اما مادر پدرنامهربونم بهم سیسمونی نمیدن 

ولی من تو این ۷سال براشون روز مادر وپدر هدیه گرفتم 

الان زندگیم اومد جلو چشمم و نشستم زار زار گریه کردم 

همسرم‌گفت چی شده گفتم دلم‌درد میکنه وبهش چیزی نگفتم ک یاد خاطرات بد زندگیم افتادم 

چرا باید ناراحت بشی گلم

شما از اول هم با کمک پدر و مادر به اینجا نرسیدی که حالا بخوای از اونا توقع داشته باشی 

پس به خدا توکل کن و همراه شوهرت باش ان شاالله خدا بهترین ها برات رقم بزنه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792