خونه ی مادر بزرگم بودیم یه مهمونی خانوادگی بود شبش هم خوابیدیم اونجا بودیم ،خب یه عده تو هال و یه عده تو اتاق ها خوابیدیم من جلوی در اتاق خوابیده بودم ، پتو روس سرم بود دختر خالم از اتاق داشت میمود بیرون روی دماغم لگد کرد😑😑😑😑😑 یعنی دردش ،هیچ جوره واقعا وصف شدنی نیست کنار دماغمم کبود شد ولی فکر نمیکنم شکسته باشه
خودش فهمید 😑بعد اینکه دستمو گذاشتم رو چشام که گریم نیاد گفتم حواست کجاست
یکم لاغرم پتو هم یکم ضخیم بود گفت فکر کردم پتوعه تو داری با ملیکاشون (چندتا از دختر خاله هام داشتن فیلم ترسناک میدیدن فکر میکرد منم باهاشون دارم فیلم میبینم )فیلم میبینی
یعنی احتمال میداد من اون زیر باشمممممممم باز رد شد از روممممممم😑😑 اینم بگم مشکلی نداریم
صبح برای مامانم تعریف کردم همه داشتن از خنده میمردن 😐یکی دیگه از دختر خاله هام میخندید خندش تموم میشد دوباره کبودی دماغمو میدید باز عین چی میخندید