مهمون داشتیم طرف خودش سه تا بچه داره یه دختر نوجوان هم داره
بعد بابام از سرکار نیومده بود مامانمم آشپزخونه بود
منم با اینا نشسته بودم
همش چشمش به میمی هام بود😐🤬
خیلیی بدم اومد ازش فکر نمیکردم انقدر پررو باشه در این حد
لباس منم یه شومیز گشاد بود شال انداخته بودم که اصلااا معلوم نمیکنه
ولی من داشتم حرف میزدم همش زل زده بود به سینه هام
حتی خودش حرف میزد هم چشم بر نمیداشت به حدی که حس کردم اون قسمت لباسم کثیفه
وای دارم میگم حالم بد شد نوع نگاهش یادم اومد