بعضیا که خانواده خوبی دارن وقتی ازشون دور میشن حالا به هر دلیلی دلشون بی نهایت واسشون تنگ میشه و دوست دارن همیشه کنار خانواده شون باشن
اما من که هر روز تقریبا خونمون جنگ و دعوا و پدرو مادرم علاوه بر اینکه با هم دعوا میکنن با من هم رفتار خوبی ندارن چون از نظر اعتقادی و... باهاشون فرق دارم
حالا که دانشگاه کرج قبول شدم وقتایی که ازشون دور میشم و میام کرج(تهرانیم) انگار از قفسی که پدرو مادرم برام درستش کردم آزاد میشم و حس خیلی خوبی میگیرم وقتی ازشون دور میشم انگار که به آرامش میرسم
و وقتی هم که باید برگردم تهران خیلی حالم بد میشه و افسرده میشم ( حاضرم برای سالیان طولانی نبینمشون و تا در آرامش باشم)