کیا تو یه ساختمون با مادر شوهر زندگی میکنن؟بیاین یلحظه

زندگی نمیکنم.ولی تو اطرافیانم دیدم وحشتناکه .....اصلا و ابدا یکجا نباشید.

فضولی دخالت ،صمیمیت بیش از حد 

در امثر مواقع عم میاد پیشمون و مجبورم بجای اینکه از بودن با همسرم لذت ببرم ازون پذیرایی کنم لباس راحتیمو دربیارم و باهاش حرف بزنم ک ناراحت نشه

۶سال زندگی کردم خوب نبود مهمترینش این بود انتظار داشتن من هرروز برم پایین سربزنم 

خدارو شکر راضیم، مشکلی ندارم اگه نبودن  و از بچه م نگهداری نمی‌کردم نمی‌تونستم به کارهام برسم

من با مادر شوهرم زندگی می‌کردم ولی الان جدا شدیم 

مشکلم این بود نوه هاش و بچه هاش و عروساش همیشه خونه ما بودن به خاطر اون حتی شب هم بعضیاشون خونه میموندن 

منم تازه ازدواج کرده بودم اصلااااا راحت نبودم نه میتونستم بخوابم نه لباس راحت بپوشم نه هیییچ 

از خواب بیدار میشدم تا مادر شوهرم برا نوه هاش غذا درست کرده و بقیه عروس هاش دارن میخورن . یکی تو اتاق خوابم کنارم جا پهن کرده خوابیده یکی تو حمام داره دوش میگیره 😂 اختیار هیچی نداشتم

کلا خیلی بده

اگه از جونت سیر شدی برو

من ۱۴ ساله باهاشون همسایه ام . من کلا به مسائل صفر و صد یا سیاه و سفید نگاه نمیکنم به نظرم هر سبک زندگی خوبی و بدیای خودشو داره اینم همینجوره . باهاشون مشکلی ندارم به نظرم بدترینش اینه که به بودن ما عادت میکنن به همه بچه های دیگه کمک کردن خونه مستقل خریدن و از نظر مالی پیشرفت کردن ولی به ما نه . ترسیدن هوایی بشیم از پیششون بریم . خونه هم سر کشید به فلک . تنها نگرانیم همینه فقط اونم چاره ای نیست سپردم به خدا 

مادرشوهرم زن عاقل و مهربونیه ب کسی آزاری نداره 

بعد اوغات فراغتش پر هست زیاد خونه نیست 

بنده.هیچی دخالتا ی طرف ولی اینکه باردارم نمی‌ذارن آب تو دلم تکون بخوره ی طرف

خواهرم زندگی میکنه و اصلا راضی نیست 

تازه خانواده ی شوهرش آدمای خیلی یدی نیستن ولی بازم بخث و دلخوری پیش میاد.

من قرار بود برم ولی تو عقد جداشدم

زندگی جاریم که دیدم واقعا افتضاحه زندگی تو یه ساختمون

این اشتباهو نکن

ور دلتن این بدترینشه، همش میبینیشون

از همه چیت باخبر میشن. اگ دعوا کنی اگ بری گردش مثه پاسبان 

اگ خرج کنی بری مسافرت گردش میگن وای بدبخت پسرمون چقدر کار کنه همشو عروس ب باد بده، تیک میندازن

اگ ببینن عروس خوشبخته محلش نمیزارن خب دارن میسوزن بی محلی میکنن احترام نمیزارن ولی توقع احترام دارن

دخالت بیجا،آرامش ندارم تو خونم 

شوهر سابق من ۲ تا خونه داشت و قبل از عقد بهم گفت تعمیر خونه بزرگه تموم بشه میریم اونجا زندگی میکنیم ولی بعد از عقد دبه کرد گفت تا آخر عمر باید با مامانم زندگی کنی براش کنیزی کنی ناخن هاشو بگیری حمامش ببری موهاشو رنگ کنی کلا کاراش با توعه،

من فقط ۴۴ روز موندم خونه مادرشوهرم بعدش آقا دسته گل به آب داد خیانت کرد رفتم قهر و جدا شدم

ولی همون ۴۴ روزم بقدری سخت گذشت انگار سربازخونه بود مادرش معتقد بود عروس باید ۷ صبح از کارای خونه تموم بشه و ۹ صبح ناهارش آماده باشه🫤