2777
2789

بگوجونم

من خیلی بابایی بودم لوس و دردونه بابام بود وای لعنت به این دنیا لعنت به این زندگی که بدون بابام باید ادامه پیداکنم ای خدا بابام به چه آسونی پرکشیدورفت همه میگن خیلی خوش سعادت بوده ولی من میگن کاش مریض بود زمین گیر بود ولی بود خودم کنیزیشو میکرد به جون خودش که عزیزتر از اون کسی نیست برام با زبونم تروخشکش میکرد ولی صد حیف که رفت و تنهامون گذاشت ددلیم من بدون تو بلد نیستم زندگی کنم🖤🖤🖤😭😭😭😔😔😔😔😔😔😔😢😢😢😢😭😭😭

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اسی گذاشتی لایک کن

من خیلی بابایی بودم لوس و دردونه بابام بود وای لعنت به این دنیا لعنت به این زندگی که بدون بابام باید ادامه پیداکنم ای خدا بابام به چه آسونی پرکشیدورفت همه میگن خیلی خوش سعادت بوده ولی من میگن کاش مریض بود زمین گیر بود ولی بود خودم کنیزیشو میکرد به جون خودش که عزیزتر از اون کسی نیست برام با زبونم تروخشکش میکرد ولی صد حیف که رفت و تنهامون گذاشت ددلیم من بدون تو بلد نیستم زندگی کنم🖤🖤🖤😭😭😭😔😔😔😔😔😔😔😢😢😢😢😭😭😭

داستان یک آدم نزدیک ب منه مثلا اسمشو میگم سمیه شوهرش حامد

سمیه کلا خانوادش مادر پدرش خیلی باهم مشکل داشتن باباش فوق العاده زن باز و وضع مالیش خوب بوده ولی ب اینا توجه نداشته اصلا و خیلی ب این طفلی سخت میگرفتن وسمیه هم لجباز بوده و اقتضای سنش بوده اون زمان چون دوست داشته با دوستاش بیرونو اینا اجازه نمیدادن ب هوای دانشگاه و کلاس می‌رفته بعد از یک تایمی خیلی ب مشکل میخوردن و باباش کلا میخواسته این ب هرکی میاد فقط شوهر بده چون مانتویی بوده و کمی ارایش میکرده بادوستاش بیرون می‌رفته 


بعد فک کنید خاستگاری میومدن واسش ب این نمی‌گفتند اصلا خاستگار میخواد بیاد دیگ جلوشون وایستاده ک ازدواج نکنه تو سن پایین تا ۲۱ سالگیش ک دیگ خیلی خسته می‌شده از خانوادش که هم سختگیر بودن و هم مامان باباش یکسره جنگ داشتن خاستگار دوتا باهم داشته یکیش همین حامد بوده که گفته مغازه مثلا فلان داره شغلش خیلی خوب بوده درآمد بالا خونه ماشینم داشته  یکش مهندس هم رشته خودش بوده سمیه داشته واس لیسانس میخوندم اوت طرف فوق داشته اینم وصع مالی توپ خانواده عالی ولی باباش میگ حامد اومده اول خاستگاری باید ب اون جواب بدیم این خاستگاری دوم جدی نمیگیره پدرش ک دیگ بماند چقدر با آینده این دختر ضربه زده 

خلاصه با حامد قرار میشه برن آزمایش بدن واینا حامد بهونه میاره من نمیدونستم استامینوفن خوردم واینا روز آزمایش آزمایش نمیده دو روز بعدش میره آزمایش بابای دختره هم روز بعد آزمایش میگ سری عقد و بله برون میگیرن بعد از چندوقت ک میگذره

سمیه ب حامد میگ حامد برای چی نمیری مغازه میگ دوستم هست دیگ باهم شریکی من نمیرم حالا تو خاستگاری هم گفتن این مغازه شریکه ولی میخواد تکی بزنه واین حرفا یک مدت میگذره میرن سفر با شوهرش بعد اونجا تو ماشین فندک و گل میبینه میفهمه این گل میکشه گریه و زاری قهر ب باباش میگ و این حرفا برمیگرده خونشون بابا دختره میگ جوانه دیگه آدم نوجوانی هزار کار میکنه

سمیه فک کنین بچه ها می‌رفته مغازه طول می‌کشیده شوهرش میگفته چقدر لاس میزنی تو فروشنده این چون از باباش و خانوادش مهری نمیدیده میگ جهنم تا یک تایمی میگذره میفهمه ای دل غافل مغازه و کار کلا دروغ بوده پسره بیکار بوده ولی میگ ولش کن بابام ک پشتم نیست کجا برم حداقل این کاری میکنم بره سرکار تا میفهمه حامله است تو عقد شوهرش کار بلد بوده 

دیگ عروسی میگیرن و لوازم و اینا بماند ک بدبخت از شوهرش تنبلی چقدر تو اون تایم اذیت شده و لوازمش با دل خوشم نخریده اینم بگم پسره پول از مامانش و وام گرفته بوده لوازم خریده اینا میرن خونه خودشون باز بحثا شروع میشه برو سرکار پسره میره تا عصر خواب بعدشم الکی بیرون این وسط چندبار خواسته جدا بشه باباش نذاشته و دوباره برگشته و بابای دختر این تایم خرج خونه اینا می‌داده و واسه بچش لباس و اسباب بازی میخریده دخترش نره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792