خانواده شوهرم یه شهر دیگن ، هر سال پاییز میان و ۳ ماه میمونن😑 حالا من باردارم و زایمانم دقیقا پاییزه بنظرتون چیکار کنم که نیان؟ همسرمم چیزی بهشون نمیگه ینی اگرم بگه به حرفش اهمیت نمیدن و میان ، تازه هر سری ام ک میان همه بچه ها به بهانه اونا جمع میشن نزدیک۱۴ نفر میشن
رو نده عزیزم وقتی هستن یکی دوروز اول اوکی باش، بعدش اصلا رو نده دیر بیدار شو نق بزن خیلی تدارک غ ...
اصلا براشون مهم نیست . خودشون غذا درست میکنن میخورن و میشورن حتی بدون اجازه میرن سر کمدم هرچقدرم میگم و رو ترش میکنم ببخشید ولی به یه ورشونه، بنظرتون برم دعا بگیرم؟
مشکل من قبل زایمانمه اونا از ۷ ماهگی یا ۸ ماهگی من میان😭
اوه خدا بهت صبر بده. خیلی مستقیم باید اعلام کنی که امسال توانایی مهمون داری نداری و خودتم هم مهمون بقیه ای!
من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدانیا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "