۸ هفتمه نپرسید چرا بچه دار شدی چون هم از لحاظ مالی زندگیمون خوبه هم اینکه زندگی خوبی با شوهرم داشتیم بعد دوسال دکتر درمان بچه دار شدیم
تا این خرداد ماه لعنتی
کلا این ماه شوهرم مودی شده هرجا خواستم برو نخواستم نرو بعضی روزا اونقدر خوبه که بعضی وقتا روانی میشه
صبح بهش گفتم میرم بیرون گف هی مگه بیرون میشه تو بارداری استراحت کن گفتم نه دلم میخواد برم بیرون حالم عوض شه چیزی نگف
تا اینکه شب اومد خونه من از صبح تا ۱۰ شب کارم تو خوشگذرونی میکنی هی بیرون هی بیرون با مادرت
نگم که فوشم داد
به خدا من قبل بارداری پول تو جیبی خودمو در میآوردم حتی لباسامم خودم میگرفتم الان حالم خوب نیس یه ماهه که کار نمیکنم
منم گفتم به من چه از صبح تا شب کاری وقتی اخلاق نداری اینا دعوا شد زنگ زد پدرم که دارم میگم یه جوری ماسمالی کردم گف لباساتو جمع کن برو
میخوام بچه رو سقط کنم بگم طبیعی سقط شده بعدا برم
راهی هس سقط کنم