زیدی من زمانی که زیدی بود هنوز شوهر نشده بود رفته بود یزد مسافرت
برام یه آینه و شونه آورده بود که دسته شونه با دسته آینه طلاکاری شده بود تو شیشه آینه هم اسممو حکاکی کرده بودن
اونم من چپونده بودم لای کتابام کسی نبینتشون 😂😂😂 ۴ سال از روی این ماجرا میگذره هر بار نگاه میکنم قند تو دلم آب میشه😂😂😂