یادم شبی که از مطب دکتر برگشتم تا خود صبح خودم و شوهرم نخوابیدیم بخدا و کلی گریه کردیم اما من بیشتر شوهرم و خواهرم و مامانم هی میگفتن برو حتما ازمایش بده اما من یه لحطه دلسرد شده بودم گفتم چه فایده انگار همه چی تمام شده میدونستم ولی همون صبح زود رفتیم و ازمایش دادم با کلی استرس بعد حدودا دو هفته جوابش اومد
از ازمایشگاه بهم زنگ زدن گفتن خانم جواب ازمایشت اومده بیاید تحویل بگیرید خلاصه من گفتم خانم میشه لطفا جواب بهم بگید بچه سالم یا نه گفت مبارک بله سالم و دختر اون شب بهترین خبر شنیدم و انگار یه باری از دوشم برداشتن راحت شدم
انشالا این حال خوب تو هم تجربه کنی
مرسی که با تاپیکت منو به یاد اون روز انداختی تا بیشتر قدر داشته هام بدونم امیدوارم دلت شاد میشه بسپار به خدا