من خیلی حیوونا رو دوست دارم ، هرجا برم موجودی باشه چشمم به اونه
مهندسی می خونم ۲۲ سالمه و درحال خوندن کارشناسی ام.
خوابگاهی ام و تو خوابگاه با یک گربه ای بازی می کنم رو پام می خوابه و خلاصه خیلی دوستش دارم خیلی .
خیلی بهش وابسته شدم اونم خیلی دوستم داره ، همه جا ببینم دنبالم میاد.استخونی چیزی هم داشته باشم براش می برم.
به مامانم زنگ زدم که میشه ببرمش دامپزشکی نگهش دارم.مامان کلی دعوام کرد که تو خلی ، به جای اینکه درست بخونی دنبال گربه ای منم گریه ام گرفت گفت برو گریه کن منم به حال بچه های کم عقلم گریه کنم ، گفت فلانی بچه اش پزشکی قبول شده اون یکی یک چیز دیگه فلانی می خواد کنکور بده بچه دختر خالم تیزهوشانی
خیلی حالم بد شد.
چیکار کنم خب علاقه دارم به حیوونا ارتباط عمیق باهاشون می گیرم چیکار کنم خب ، من که تو خوابگاه سعی می کنم اصلا گریه نکنم نشستم گریه کردن آروم ، حالا چشمام قرمزه بیرون اتاقم قرمزی چشم هام بره ، برم تو اتاق