کجای زندگی تلنگر خوردی که باعث شد عوض بشی

اونجا ک ی ملک جدید با هزار بدبختی خریدیم و اطرافیان حسادت کردند ...ذوقشو کوفتم کردند ...ازونجا بود ک دیگ تنهایی رو ب همه ترجیح دادم 

قبل ازدواجم یک دختر لوس و خیلی خیلی وابسته بودم هم از نظر مالی هم عاطفی و خودمو خیلی بالاتر از همه میدونستم ولی وقتی ازدواج کردم خیلی سختی ها‌کشیدم دقیقا تو موقعیت آدمایی قرار گرفتم ک زندگی هاشونو قضاوت کرده بودم و الان بعد از ۹ ماه یا شایدم یکسال شدم یک دختر خیلی قویی از نظر شخصیت هیلی خیلی تغیر کردم و راضیم و البته ب خدا هم خیلی نزدیکتر شدم

از خانوادم بدترین ضربه رو خوردم و تو بدترین شرایطم همیشه تنهام گذاشتن و فقط ب خودشون فکر کردن، تو شهر غریب ولم کردن سال تا سال نمیپرسن داری چیکار میکنی، میان اینجا ولی خونه من‌نمیان…

اصلا انگار نه انگار دختری دارن

من تو تموم سختیاشون پا به پاشو سوختم و دلسوزی کردم، اخرش برگشتن بهم گفتن اینا ب تو مربوط نیست

اونجا بود ک فهمیدم اگ کسی بهت اسیب میزنه حتی اگ خانواده و مادر پدر باشن، باید بریزیشون دور ، فهمیدم برای هیچچچچکس نباید دلت بسوزه، برای هیچککککس نباید از‌خودت بزنی

این دنیا فقط دنیای خودخواهیه، باید فقط و فقط ب فکر خودت باشی چون هیچچچچکس ب فکر‌تو نیست…….

چقد منی تو