با کمال احترام به نظرت
ولی شدیداً باهات مخالفم
چون من خودم با کسی توی رابطه بودم
اینقدر که اون منو درک میکرد مادرم درک نمیکرد
به خدا حتاااااا به زور پول تو جیبی هم بهم میداد
پول کرایه
عبدونه و شب چله و ولنتاین و تولد و اینا به کنار
مادیات که اصلا مهم نبود براش با اینکه خودشون مستاجر بودن و درآمد ثابتی نداشت
اما حرفم سر اینه هر موقع ناراحت میشدم از خانواده مخصوصاً مادرم و حرفایی که مادرم بهم میزد که حس میکردم باید دیگه خودمو خلاص کنم
بقران یه رب باهاش حرف میزدم اوکی میشدم
کتابخوان حرفه ای و پژوهشگر درجه یکی بوداااا
خاااااک بر سر من