منو همسرم نامزدیم.
من دانشگاهم شهر همسرمه.
ایشون شغل آزاد داره
من خوابگاه دارم اما ، تعطیلات کوتاه و آخر هفته ها و الان که فرجه امتحانات عه، میرم خونه ی همسرم.
با خانواده خودم هم هزارکیلومتر فاصله دارم.
همسرم ۸ صبح میره سر کار..۳عصر برمیگرده تا ۴و نیم...دوباره میره تا ۱۰ و نیم ۱۱ شب 😑😑😑
ما توی این مدت نامزدی نه مسافرتی رفتیم...نه خاطره ی صحرا رفتن و خرید رفتن و کافه رفتن....هیچی نداریم...
فقط خاطراتمون خلاصه میشه به همین اتاقی که من وقتی میام خونه اشون...میمونم اونجا.
عروسیمون مهر امساله...اما من میترسم از این رفتارش
من اینجا نه دوستی دارم..نه فامیلی...حتی شهرشون اینقدر کوچیکه که هیچ امکانات تفریحی نداره.
با مادر همسرم هم زیاد حرفی برا گفتن ندارم(ولی خیلی مهربونه)
نمیدونم چکار کنم....خسته شدم از این همه بی توجهیش به من...
درآمدشونم خیلی خوبع..ولی تا میگم برام وقت بزار...میگه الان وقت پول درآوردن عه...نمیتونم خونه بشینم که☹️☹️
منم از صب تا شب توی یه اتاق ۳در۴ ام...تنها..
دیگه چقدر فیلم ببینم...چقدر کتاب بخونم...خسته ام خسته..
فقط خوشحالم که قراره بعد امتحانام بلیط بگیرم برم شهرخودم🙃