2777
2789

بچم، تازه کم کم داره می‌فهمه دوست داشتن و نداشتن چیه و چه معنی میده.

امروز خیلی جدی کنارم دراز کشید بهم نگاه کرد گفت مامان دوست ندارم.

من افسرده بودم، و این افسردگی هی بیشتر شد بعد زایمانم که دیگه خیلی خیلی بیشتر. کلا هیچ شادابی ندارم.

فک میکنم بخاطر بی اعصاب شدنام و کم تحملی هام بچم این حس رو پیدا کرده.

که دیگه دوسم نداره.

جدیدا مامانای دیگه رو با بچه هاشون دیده متوجه تفاوت ها شده. فک کنم اگر میدونست دیوونه بودن چیه، فکر میکرد من دیوونم.

وقتایی که حالم بد میشه یا عصبانی میشم میاد بهم میگه عصبانی نشو کلا دوسالشه. خیلی زود بود براش این چیزا رو بفهمه.

این اون آدمی نیست که میخواستم باشم. 



بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ببین این حرفا تو بچه ۲ ساله طبیعی هست و درک کاملی از حرفاش نداره،اون مسائل را مثل ما نمی بینه.اما به طور کلی برای افسردگیتون سراغ درمان و تراپیست برید چون واقعا خانواده زده میشه.

من الان ۲۷ سالم هست واقعا مثل گذشته مادرم را دوست ندارم با اینکه خیلی مهربونه و فداکاری زیاد کرده.ولی یه مادر ضعیف و افسرده هست که نمیتونم بهش تکیه کنم و بیشتر باید مراقبش باشم.

ببین این حرفا تو بچه ۲ ساله طبیعی هست و درک کاملی از حرفاش نداره،اون مسائل را مثل ما نمی بینه.اما به ...

منم با مامانم مسئله دارم اون خودش یه داستان دیگست.

دکتر ی بار رفتم دیگه تراپیست و اینا فایده نداره باید برم دکتری که دارو بده.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792