بچم، تازه کم کم داره میفهمه دوست داشتن و نداشتن چیه و چه معنی میده.
امروز خیلی جدی کنارم دراز کشید بهم نگاه کرد گفت مامان دوست ندارم.
من افسرده بودم، و این افسردگی هی بیشتر شد بعد زایمانم که دیگه خیلی خیلی بیشتر. کلا هیچ شادابی ندارم.
فک میکنم بخاطر بی اعصاب شدنام و کم تحملی هام بچم این حس رو پیدا کرده.
که دیگه دوسم نداره.
جدیدا مامانای دیگه رو با بچه هاشون دیده متوجه تفاوت ها شده. فک کنم اگر میدونست دیوونه بودن چیه، فکر میکرد من دیوونم.
وقتایی که حالم بد میشه یا عصبانی میشم میاد بهم میگه عصبانی نشو کلا دوسالشه. خیلی زود بود براش این چیزا رو بفهمه.
این اون آدمی نیست که میخواستم باشم.