2777
2789

کاربری دیگه هم دارم تعلیق شدن مجبور شدم جدید بزنم تا بتونم راهنمایی بگیرم 

همه رو تایپ کردم چون طولانیه تیکه تیکه میزارم 

تو گذشته پدر من ب مادرم خیانت کرد ی تایمی ما بچه هارو از مادرمون جدا کرد تو اون تایم از بقیه کلی حرف شنیدیم ، مامانم یواشکی میومد مدرسه که مارو ببینه و...

خب من اون موقع بچه بودم به شدت روحی حساسی داشتم اون اتفاق باعث شد من تا الان اعتماد به نفس نداشته باشم و افسردگی بگیرم

بعد چند سال مامان بابام همدیگرو بخشیدن و دوباره زندگیشونو شروع کردن

چند ماه پیش مامانم متوجه تماسای مشکوک بابام با ی خانم شد و به من هم گفت شماررو از گوشی بابام برداشتیم اون ج نده  خیلی راحت با بابام حرف می‌زد 

این قضیه منو یاد گذشته ها انداخت و از بابام متنفر شدم دوباره 

تا اینکه ی شب با مامانم دعوام شد بابام اومد دخالت کرد خواست منو آروم کنه من کنترلم از دست دادم سرش داد میکشیدم و گفتم اگه رفتارم اذیتتون میکنه مقصر خودتونید که تو گذشته بهم آسیب زدید  ، بابامم گفت یچیزی بوده بین منو مامانت اصلا به تو ربطی نداشته تو زندگیتو میکردی بچه بودی متوجه اختلاف ما نبودی حالا که حرف گذشته رو اوردی وسط دیگه باهاتون حرف نمیزنم منو مامانت همو بخشیدیم تو داری آبروی منو میبری 

هستید بگم بقیشو؟

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

از اون روز به بعد دیگه با هیچکدوممون حرف نزد 

با هممون قهره کرد 

بعضی شبا دیر میومد بعضی شبا نمیومد بعضی شبا میومد غذاشو میخورد میخوابید

مامانم همش گوشی بابامو چک میکرد 

تا اینکه امروز زنه به بابام پیام داده بود امشب بیا دنبالم ببینمت 

مامانمو بابام رفتن باهم بیرون مامانم اونجا به روی بابام آورده بود 

گفته بود برچی با این زنه حرف میزنی بابام اول انکار میکرد 

بعدش که مامانم گفت دستتو بزار رو قرآن قسم بخور لو داد که با زنه حرف میزنه

بعد مامانم جلوی خود بابام زنگ میزنه به زنه میگه به شوهر من چیکار داری همش بهش زنگ میزنی پیام میدی 

زنه گفته بود شوهرت کیه من به شوهر تو چیکار دارم 

بعدش بابام دستشو گذاشته بود رو قرآن سر ی قضیه ی کاری با اون خانم در ارتباط بوده و کار دیگه ای با اون خانم نداشته 

حالا مامانم میگه من تهمت زدم به بابات

امروز رفتن پیش بابام بابت اون روز که سرش داد کشیدم ازش معذرت خواهی کردم 

گفت تمام مشکلات زندگی شما منم از این به بعد جون  میکنم پولارو میدم به شما گفتم ما پول نمیخوایم ما محبت تپ رو میخوایم 

گفت منو نابود کردی تو منو کشتی الان دیگه مرده ی متحرکم 

من لکه ی ننگ زندگی شمام 

این لکه ی ننگ گوهی که خوردم تو گذشته هیچوقت قرار نیست از ذهن شما پاک بشه 

دیگه شما برید پی زندگیتون

حالا مامانم میگه من به بابات تهمت زدم 

دلم دیگه باهاش صاف نمیشه 

میخوام طلاق بگیرم بریم یجای دیگه زندگی کنیم با هم فقط همه نگرانی من تویی 

بچه ها ما کلی دشمن داریم اگه مامان بابام از هم جدا شن دشمن شاد میشیم 

من ۲۰ سالمه هنوز کنکورم مشخص نیست با ی آقایی قرار ازدواج داریم اگه جوا شن مامان بابام همه چی زندگیم به هم میریزه 

بدتر از همه عذاب وجدان تا آخر عمر ولم نمیکنه که بخاطر من اینا از هم جدا شدن 

بابای من ی آدم ی دنده و لجبازی ی حرفیو میزنه تا تهش میره 

خیلی حالم بده😭

بخاطر من اشغال زندگی خواهرا و برادرامم داره به هم میریزه کاش میمردم

واقعا جالبه بابات تر زده به زندگیتون بعد طلبکارم هست قهرم نیکنه اسی به نظرم همون بهتر جدا بشن شماهم ...

میگه ما گذشته رو فراموش کردیم حالا من یکاری کردم تا آخر عمر شما میخواید بزنید تو سرم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

ک ن ن ن ن ی ر

nirobin | 5 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز