بین یه دو راهی که چه عرض کنم صد راهی گیر کردم دائم میشینم دنبال مقصر میکردم خیلی جاها خودمو مقصر میدونم احساس میکنم کم کاری از من بوده که زندگیم به اینجا کشیده شد و داره نابود میشه نمیدونم دیگه چیکار کنم دست به دامن همه چی و همه کس شدم زنم اصلا نمیدونه چیکار میکنه و حرفی هم از دهنش بیرون میاد اصلا بهش فکر نمیکنه من اعتقادی به دعانویسو این چیزا نداشتم ولی واقعا یه صحبتایی شنیدمو یه چیزایی دیدم که اعتقاد پیدا کردم
شب عروسیمون نمیدونم کدوم نا مسلمونی سنجاق قفلی زده بود به کفش عروسیش
با چند نفر صحبت کردم قبلا گفتم این خانوم مجرد که بوده افسردگی داشته با پای خودش رفته یه دعا برا خودش گرفته که یارو بلد نبوده یه جن از قوم نمیدونم چی چی یهود انداخته به جون این الان هر حرفی میزنه نمیدونه چی از دهنش بیرون میاد هر کاری هم میکنه به عواقب بعدش فکر نمیکنه کلا مغزش مث تارعنکبوت گرفته شده و اصلا روی رفتارو کردارو گفتارش تسلطی نداره تورو قران بگین من باید چیکار کنم
میشینم به این فکر میکنم که چرا زندگیمون به اینجا کشید خیلی جاها میبینم واقعا من هم مقصر بودم اذیتش کردم بی محلی کردم ولی اونم خیلی کارا کرد که کلا هردومون مقصریم واقعا
الانم توی جریانات طلاق و اینا افتادیم رفته خطشو عوض کرده نه راه ارتباطی دارم باهاش نه چیزی رفتم دره خونشون با خودش و خانوادش صحبت کردم اونا دوس ندارن طلاق بگیره ولی خانومم میگفت من طلاق میخوام یا باید به پدرت بگی طبقه پایین خونش رو بفروشه واسه ما کرج پیش خواهرم خونه بگیره یا من نمیام پیش مادرت زندگی کنم
درصورتی که مادرو پدرم هیچ بدی بهش نکردن نمیدونم این دختر چرا اینجوریه نمیدونم کجا ببرم اینو یا خودم پیش کی برم بلکه ببینم واقعا مشکل زندگیمون از کجاست
نمیدونم تا حالا توی همچین شرایطی گیر کردین یا نه که به جایی برسین که اصصصصصلا مغزو فکرتون به جایی قد نده و همینجوری بمونید و نابودی زندگیتون رو ببینید
دنبال یه د عا نو یس یهو دی میگشتم که ببینم کلا میتونه اینو از بدن خانومم بکشه بیرون یانه ولی پیدا نکردم نمیدونم دیگه چیکار کنم تورو خدا هر راهکاری به ذهنتون میرسه بگین دیگه دارم دیوونه میشم تنهایی هم از اینطرف داره بهم فشار میاره کلا همش فکرم درگیر شده نمیتونم درست فکر کنم و درست تصمیم بگیرم
برادراش میگفتن طلاقو به تعویق بندازیم یه مدت بهش فرصت بدیم ببینم از این وضعیت میاد بیرون ولی با توجه به کارایی که این خانوم میکنه و طرز رفتارو کردارش مطمئنم یه چیز غیر عادی در موردش هست چون هیچکدوم از اعضای خانوادش اینجوری نیستن یه چیز عجیب غریبیه چند بار نصف شب از خواب پریده و ضربان قلبش رفته روی 188 که بردمش بیمارستان
من حتی انقد دیگه چاره نداشتم و فکرم درگیر بود با خودم شک اعتیاد این خانوم رو هم کردم دیگه ببینید کارم به کجا کشیده