تابستون پارسال بود
چند ماه پول جمع کردم گذاشتم بانک پنجاه تومن وام گرفتم قسطش ماهی ۴۶۰۰؛میخواستم کمی طلا بخرم
همون موقع ها بود شمال بودیم زنگ زد به شوهرم
تو پرانتز بگم که به دلایلی چند وقت بود بینمون مشکلاتی وجود داشت
گفت صاحب خونه شون گفته تا امشب پنجاه تومن بزن به حساب وگرنه خالی کن
آخه مستأجرن و چند ماه از موعد خونشون گذشته بود
خب
خب
شما که میدونی اینجوری هستن نباید بگی وام گرفتیم
ازتو گرفتن ن؟
چراکامل نمیگین اخه واقعاچرا
خب ب جمالت شوهره پولو داده ب اونا
به شوهرم گفت به دخترا زنگ زدم هر کدوم چیزی گفتن و رد کردن
یکیشون گفته تازه برای دخترم طلا خریدم دستم خالیه
اون یکیم گفته ثابخونه پول پیشمون زیاد کرده نداریم
و شوهرت دو دستی بخشید به اونا
پدر شوهر منم به شوهرم یاد میده برو طلاهایی که زنت داره و پولایی که دادی بهشو بیار بده به من ، همش چشمش دنبال پول و طلای منه چون میدونه پسرش برام میخره ناراحته
به داماد ها زنگ زده تلفنش رو جواب ندادن و چند تا از فامیلا
صابخونه هم مصر بود چون موعدشون گذشته بود و حق داشت
راستش دیدم پیرمرد کم مونده گریه کنه دلم سوخت
به شوهرم گفتم میخوای پول وام رو بدیم بهش
خب
خب
