ببخشید طولانیه اما واقعاً باید دلمو خالی کنم
مامانم خیلی خیلی خودشو بالا میگیره خیلی بهمون سخت میگیره
کل خونواده از دستش آسی شدن همه ازش شکایت میکنم
وقتی برا نماز صبح ساعت چهار پا میشیم میگه دیگه نخابید پاشید کارای خونه رو انجام بدید ظهر ها هم اجازه خواب نمیده میگه شما که دخترید چرا میخابین کدوم دختری رو دیدین که ظهر ها بخابه
هر خوابی میبینه میگه بزن گوگل برام تعبیرش کن امروز زدم نیاورد گفتم نمیاره پاشد انقد کتکم زد که نپرسید میگه تو با من لج کردی بابام هم چند باری گفت اینجوری رفتار نکن با بچه ها کاری نکن وقتی از این خونه برن آرزو به دل بمونن که یه روز خوش اینجا نگذروندن دوباره پاشد کتکمون زد گفت باباتون به خاطر شما حرف به من زده دو سه باری خواستم با هاش حرف بزنم اما همش وحشی بازی در میاره
به خواهرم اوایل نامزدیش میگفت با نامزدت بیرون نرو میگفت رفتین بیرون حواست باشه دستشو نگیری خواهر ساده منم میگفت باشه چند باری سر همین موضوع میخواست از نامزدش جدا شده نامزدش میگفت من خیلی فلانی رو دوست دارم اما اون انگار منو دوسم نداری
دیگه شورشو در آورده مامانم ازش بدم میاد خیلی ازش بدم میاد