بزن به در بیخیالی
نمیشه همه را توجیح کنیم که بفهمن
من با مادرسوهرم تو یه ساختمونیم
هروقت عمل داشتن یا مریض میشدن من اژانس و لله بودم ببرم بیارم صب تا عصر ی لنگه پا وایسم توبیمارستان
ی ماه ویار شدید داشتم ی بشقاب غذا نداد...
فقط زنگ میزد میگفت چجوری هستی
مثلا میگفتم سرگیجه دارم ضعف دارم
میگفت چرااااااا
میگفتم بارداریه دیگه گرسنمم میشه نمیتونم غذا درست کنم
میگفت چراااا
دوست داشتم خفش کنم