ساعت ۳ و نیم چهار صبح بود قشنگ حسمیکردم ساعت رو
یکی در حین خواب و بیداری گفت من از طرف خدا پیغامی دارم برات
یه کاری رو بهم گفت همونجا یادم مونده بود در حین خواب و بیداری حتی یادمه لبخند زدم و گفتم اخجون یادم مونده اما صبح که بیدار شدم هرچی فکر میکنم اون جملهه یادم نمیاد ای خدااااااا