خیلی دلم گرفته بود بغض داشتم
از بی پناهی سر و وضعمون یکم درست کردم رفتم مسجد دم اذان بقیه نماز میخوندن من نشستم ی گوشه از ته دل گریه کردمو با خدا حرف زدم
بعدش اومدم بیرون بازم بغض داشتم چهرم گرفته بود داشتم از خیابون میرفتم ی ماشینی از کنارم رد شد پسره با خنده و مسخره بازی داد زد چرت گریه میکنی تووو
شاید حرف خاصی نزده برشه ولی انقد دلم شکست و حالم بد شد گفتم خدا خودت بدون باهاش چیکار کنی