قضیه یه چیز دیگ بود ولی اونم از حال و روز ما فهمیده بود ناراحتیم
دیروز ترکید
گف نمیدونم شما ناراحتین چن وقته بعد من دیگ نمیگم بریم بیرون چون همش ناراحتین
شوهرم و من هردو گریه کردیم
میدونی اخه من بعد ازدواج فهمیدم شوهرم تو نامزدی با یکی حرف زده بود بعد پشیمون شده بود و چت هاشون رو دیدم و مادرش گفتم مادرش هم گف تکرار نمیکنه
ولی ذهنیت من همش اونا رو مرور میکنه و بیشتر اوقات غمگینم
ولی تازگیا یکم کم شده
پدرش هم فهمیده بود و دیروز اعصابش بهم ریخته بود و میگف فلانی رو اذیت کردی تو رو نمیبخشم هیچ وقت با هاش خوب باش بهش اذیت کردی نمیفهمم چرا کلا خیلی داغون اشفته بود
حالا این تکرار نمیکنه ولی پدرش اومد همه چی رو دوباره مرور کرد و اعصاب ما رو هم ریخت به هم
تو پریودی همه خاطرات بد مرور میشه