2777
2789

سلام تا حالا پیش نیومده بود بخوام از زندگی خصوصیم بگم اینجا

ولی لازم داشتم یکم با یه نفر حرف بزنم امروز 

نزدیک به دو سال پیش بین منو همسرم یه ناراحتی درست شد و من رفتم خونه پدرم دو ماهی اونجا بودم ولی به طلاق نرسید و‌ الان با هم زندگی‌ میکنیم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

اون دو ماهی که اونجا بودم دوست و دشمنم شناختم

خوب و بد آدما بیشتر دستم اومد

و فهمیدم که خیییلی ها دشمن خوش ظاهرن

من یه خواستگار داشتم یه سالی قبل از اینکه همسرم بیاد خاستگاری و جواب رد دادم  بهش

و اینم بگم که شهر ما کوچیکه بیشتریا همو می‌شناسن و خبر زود پخش میشه

من نامزد کردم با همسرم و ازدواج کردیم اون آقای خاستگار هم با یه دختر خیلی خوب و خانم  ازدواج کردن

موقعی که من خونه پدرم بودم برا قهر

مامان اون آقای خاستگار شنیده بود که من قهرم با همسرم اومد خونه پدرم و با یه لحنی که معلوم بود نمیتونه خوشحالیشو پنهون کنه گفت که چی شده چرا اینجایی یه چیزایی میگن مردم راسته من چیزی نگفتم مامانم جواب داد مردم خیلی حرفا میزنن بستگی داره چی گفته باشن یه لبخند زد و دوباره شروع کرد به صحبت کردن و گفت که پاشم برم عجله دارم پسرم و عروسم دارن میان خونم ماشالا هزار ماشالا یه عروس دارم فرشته ( که راستم میگفت دختر خیلی خوبیه) حالا درسته دور شناختیمش و قبل از اون یکی دو جا رفتیم خاستگاری ولی هیچ کدوم لیاقت بچه منو نداشتن (منظورش به من بود ) هیچ کدوم لیاقت نداشتن که بیان تو زندگی بچه من و حالا  پشیمون شدن که فایده نداره دیگه باید بکشن ... اونی که لیاقت بچه منو داره داره باهاش زندگی میکنه مثل فرشته ها اینو گفت و خدافظی کرد رفت

من خیلی اون روز ناراحت شدم بیشتر از من مادرم ناراحت شد که این خانم چطور به خودش اجازه داد با خنده و کنایه یه عالمه متلک به من بگه و بره ...

گذشت و من و همسرم آشتی کردیم

و امروز صبح شنیدم همسر اون آقای خاستگار بچه چند ماهشو گذاشته و خودش پاشده رفته خونه پدرش و درخواست طلاق هم داده

... نمیدونم چرا امروز که شنیدم این خبرو اون روزی که اون خانمه اومد خونمون اون حرفارو بهم زد از جلو چشمام رد شد و تک تک کلمه هایی که گفت یادآوری شد برام ...

خدا خودش میدونه که از ناراحتی و دلخوری و طلاق کسی خوشحال نمیشم من... ولی نمیدونم چرا از صب دلم میخواد خانمه رو ببینم بهش بگم چرا پسر تو پس لیاقت عروس فرشتتو نداشت ..

نمیدونم چرا حس میکنم خدا تقاص دل منو که اون روز خانمه شکست گرفته از اون خانم ..

خیلی سردرگمم ..

ولی ته دلم دوست داره دوباره بهم برگردن به خاطر بچه کوچیکشون...


قضاوت نکنیم که خدا تقاص رو انداخته همین دنیا

من اینو با گوشت و پوست و خونم حس کردم که اگه کسی دل کسی رو بشکنه باید تقاصشو‌تو همین دنیا پس بده ...

چه پررو بوده مادره که بهت همچین حرفایی زده😑 ولش کن خدا جوابشو داد

من اگه از بی شوهری هم میمردم جواب اونو نمی‌دادم 

اصلا نمیدونم چرا فکر‌کرده بود بین منو همسرم ناراحتی پیش بیاد من پشیمون میشم که جواب اونو ندادم 😃😃

من خیلی اون روز ناراحت شدم بیشتر از من مادرم ناراحت شد که این خانم چطور به خودش اجازه داد با خنده و ...

امیدوارم کسایی که به من بدی کردن تقاصشون رو همین دنیا پس بدن فعلا که حال و روزشون هزاران هزار برابر خوبه

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792