سلام خانما من چهار سالی هست ک ازدواج کردم و تو این سالها شوهرم یا خودم حتی یه شبم خونه مادرم نموندیم کلا رابطمون کمرنگه چون بعد از فوت پدرم منو انداخت پیش مادربزرگمو رفت و حتی سراغمم نگرفت
حالا دورادور در ارتباطیم میگه میخوام سمپاشی کنم خونمونو بیام خونه شما بمونم بعد شوهرم تاحالا یه شامم خونش نخورده و میدونم راحت نیست باهاش و اینکه مادرم اصلا حواسش به حرف زدنش نیست گاهی تو حرفاش طعنه و کنایه میزنه حتی همسرم چنبار ناراحت شده سر طعنه زدنش
شما میگید چیکار کنم