من یه دختر دارم که تازگیها عقد کرده. دامادم پسر خوبیه و پدر ومادش هم فوت شدن. اون منو مثل مادر خودش می بینه و من هم تمام احساس مادرانه رو به ایشون دارم به طوریکه تمام حس هاشو می فمم و حتی نگرانش میشم مثل یک مادر . وقتی ناراحته دلهره میگیرم و وقتی خوشحاله ذوق میکنم طوریه که انگار خدا بهم یه پس داده من خیلی دلممی خواست پسر ارد بشم ولی هرچی تلاش کردم اصلا بچه دار نشدم. حتی تا این حد که می خواستم بچه ای از بیرون بگیرم بازم نشد. حالا دست خودم نیست ایشون رو مثل پسرم یم دونمش مرتب حتی غذا درست میکنم میبره با خودش خونه . دخترم وظیفه زنانگی خود رو انجام میده براش و من هم وظیفه مادری خودم رو . ولی چند وقتیه که دخترم میگه نباید دامادم بیاد خونمون و همو باید بیرون هردو ببینن . میگه تو داری زیاده روی می کنی حدی داره. به خدا حدو حدود رو رعایت میکنم و حتی با اینکه مثل پسرم می بینمش ولی باز حیا دارم و روسری می زنم جلوش . ولی واقعا از روز اول به عنوان یه فرزند پسر به دلم نشسته . نظر شما چیه درین رابطه .
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
برای سلامتی و تعجیل ظهور آقامون...حضرت عشق.... مهدی فاطمه صلوات.....شمایی که میخونی..🤨 تویی که دعات میگیره و ما خونه خریدیم از دعای خیرت،واسه سلامتی پسرم هم دعا کن😔
احتمالا محبت و رسیدگی شما به دامادتون باعث شده دخترتون اون حس نزدیکی وابستگی که باید شوهرش بهش داشته باشه رو ندیده بهمین خاطر میخواد اجازه بدید خودش به شوهرش رسیدگی کنه یجور حسادته که میتونست به مادرشوهر یاجاریش داشته باشه الان نسبت به شماپیداکرده