پسرم تب داشت هرکاری میکردم شربت نمیخورد بعد شوهرم میگه تقصیر تو هست به تو رفته لجبازه سه ساعت بهام دعوا کرده دیگه اینقد عصبی شدم نشستم موهامو کندم هر اتفاقی هر اتفاقی بیفته همش میگه تفصیر تو هست بچها افسردگی گرفتم خودبخود گریم میگیره دوستدارم بمیرم خیلی خستم .انگار زندگیم شده یه جاده دور و من نمیتونم این مسیر رو برم خستم پاهام و روحم دیگه کشش نداره