2777
2789

 تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید

دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید


نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم

تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید


توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک

چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید


چه سود از شرح این دیوانگی ها، بی قراری ها؟

تو مه، بی مهری و حرف منت باور نمی آید


ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف

که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمی آید


مهدی اخوان ثالث

لطفا درخواست دوستی ندهید
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792