من ۲۱ سالم بود شوهرم ۲۷
باهم ازدواج کردیم
ایشون مهندس برق
من دانشجو
واقعا دوران اشنایی و عقد وعروسی رویایی داشتیم
منو قلبا میخواست
انقد غرور تو وجود نیست
من دوتا عمل جراحی سخت داشتم مثه بهترین پرستار دورم بود
عین پروانه دورم میگشت...
بخاطرم خیلی کارا میکرد
تا کذشت و دوسال ونیم از عروسیمون و ۳سال از عقدمون
گفت بیا اقداام کنیم
گفتم نه زوده چرا؟ هروقت بخوایم میشه
من که مشکلی ندارم(من مادرم از دوران مجردی پیگیر سلامتی و پریدمون و هورمون هامون بوده همیشه.)
گفت حالا بیا امتحان کنیم... شاید نشد!
ووسط سیکل اقدام کردیم
یک ماه
دوماه
سه ماه.....
گفت راستش من واریکوسل دلشتم عمل مردم و جوابش عالی شدع بود....
خیلی ازش عصبانی شدم وگریه....
کرونا شد کمی بیخیال شدیم
ولی تغذیه مون عالی رعایت میکردیم...
خونه خریدیم....
من دوبار iui و دوبار ivfکردم
مشکلی خاصی ندارم خداروشکر
ولی طاقتم طاق شد
صبرم تموم شد
دلم سیاه شد...
همیشه ازش دلگیر بودم ج
چرا از اول بهم نگفتع میرفتیم زودتر جنین فریز میکردیم
یا زودتر اقدام میردیم...
این مسئله که تنهایی داغونم کرده
دانشگاه میرم خوبم ولی امان از لحظه ای که کلیدو میندازم میام خونه...
یبر ذیگه هم سر یه مسیله ملک و املاک منو در جریان نذاشت ۱ونیم میلیارد ضرر کردیم
الان خودش میدونه خطاکاره
الان گاهی عین آتشفشان همه ناراحتیام فوران میکنه
میگم جداشم ازش
۶ونیم ساله عروسی کردیم