کلا خیلی توی فکر مریضیه
مامانش هم دقیقا همینه .
هر وقت از سر کار میاد یه چیزیش هست
چند بار وقتی اومد می‌لنگید محلش نذاشتم خوب شد
امشب باز رفته اورژانس
گاهی وقتها میگه نمیتونم نفس بکشم
دو هفته هست میگه یبوست دارم منم میگم برو دکتر
خیلی ازم شاکیه میگه بی احساسی
۱۱۵ کیلو وزنشه ۱۸۵ قد ولی انگار یه بچه کوچیکه
خب اون یبوست داره تو چی کار باید بکنی اخه😑
منم مدت زیادیه به خاطر پسرم شبها نمیخوابم درست
چند بار صدام میکنه
امشبم با کلی دردسر خوابید منم اومدم بخوابم که همسرم باز گفت حالم بده و رفت اورژانس
چرا یه چکاپ کامل نمیده آزمایش خون، سونو کامل شکم، اسکن
هم نگرانشم هم میگم اگه بخوابم و مرتب پیام ندم باز میگه بی احساسی
شوهرمنم همیجوربود توام خودتوبزن به مریضی ازاون بدترکن خوب میشه براجلب توجه اینجورمکنه
شاید تو اورژانس عاشق شده
ببین حالا غیر از وسواس بیماری ، فقط یک نکته هست شاید بد نباشه شما هم بدونی این بنده خدا شاید مثل دوران هفده هجده سالگی منه. من واقعا هر هفته دو سه بار دچار نفس تنگی میشدم البته میدونی چجوری نفس بود ولی انگار غیر ارادی نمیتونستم عمل دم و بازدم رو انجام بدم و انگار داشتم میمردم بعد یک دو سال کشف کردم هر وقت پیتزا یا سوسیس میخورم اون شب یعنی نصف شبش این علایم بیماری و حس سکته و اینا دست میده بهم. اون موقعا بقیه اشناها فکر میکردن الکی میگم که دارم میمیرم ولی واقعا حالم بد میشد
شاید تو اورژانس عاشق شده
نیاز به توجه داره بنظرم
یا تو اورژانس حتما کسی داره 🤪🤪🤪دومی شوخی کرذم
