پریشان خاطران آواره در صحرای گیسویت 💖هزاران شب خراب افتاده در کنج سر مویت 💖من از سمت سپاه عشقبازان آمدم سویت 💖که بنویسم خجالت میکشد ماه از گل رویت❤🤍💚🇮🇷که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد🇮🇷💚🤍❤ تو💍❤هر چهار فصل منی نیمه جان منی💖💞💖هر سال هر ماه هر شب هر روز هر ساعت هر دقیقه هر ثانیه هر لحظه هر نفس عزیزجان منی❤شیرین جان منی❤دلبر جان منی ❤جان جانان منی❤تاابد
20 اسفند1400. 8 صبح روز جمعه ای که از شبش از استرس خابم نمیبرد گوشیم زنگ خورد که ای کاش نمیخورد ای کاش اون جمعه رو نمیدیدم صدای پشت گوشی که با گریه گفت بیا که بابا حالش خیلی بده. لباس مشکی پوشیدم و رفتم و پارچه سیاه روی در دیدم و پدری که دیگه نبود.اون جمعه من مردم. از اون روز هر جمعه می میرم. خدایا متنفرم از تمام جمعه هات. خدایا از چیزی که میترسیدم سرم اومد از من ک گذشت هیچکسو با عزیزانش امتحان نکن خدایا. خدایا میشه فقط یه روز پدرمو بهم برگردونی 😭خدایا دلم ازت پره ولی بازم شکرت. خدایا دومین نی نیمم گرفتی نمیدونم حکمتت چیه دلم شکسته ولی بازم شکرت 💔بابایی نی نی من ک خیلی دوست داشتی ببینیش اومد 💖 میدونم که از اون بالا واسش دعای خیر میکنی. دوست دارم🖤