بچها بیاین تعریف کنید چه معجزاتی تو زندگیتون دیدید
پارسال دراز کشیده بودم داشتم میخوابیدم ظهر بود انقدر دلم هوای امام رضا کرده بود ک حد نداشت پیش خودم میگفتم کاش زودتر قسمت بشه برم چون سالی دوسه بر میرفتیم اون سال نرفته بودیم...باورتون نمیشه به ۵ دقیقه نکشید گوشیم زنگ خورد پدر بزرگم گفت دتر اماده شو تا نیم ساعت دیگه میایم دنبالت.گفتم کجا؟گفت منو عزیز جون یهویی تصمیم گرفتیم بریم مشهد گفتیم تو و هانیه(دخترخالم)رو هم ببریم حاضر شو🥺🥺
یبار دیگه هم همون پارسال غروب بود یهو حس کردم تو حرمم بوی امام رضا میومد،بوی حرم و عطر مشهد ن هاا😂بوی امام رضا میومد یعنی من امام رضارو حس میکردم انگار اون لحظه خیلی بهم نزدیک بود کنارم بود،به مامانم گفتم مامان بوی امام رضا میاد...
نیم ساعت گذشت از بلند گوی مسجد کنار خونمون اعلام کردن خادم های حرم امام رضا اومدن مسجد...🙃
یبارم با مامانم مسجد بودیم یادم نمیاد چه مراسمی بود چون ده یازده سالم بود اما یادمه هر روز تو مسجد مجلس روضه میگرفتن هر روز ب عهده یکی از خانوما بود ک پذیرایی رو ب عهده بگیره و پذیرایی ب عهده هر کی بود اون میگفت مثلا روضه فلان امام و بخونید
قشنگ یادمه اولش داشتن قران میخوندن یادمه سوره ی یاسین بود،من کنار مامانم نشسته بودم نصف چادر مادرمو انداخته بودم روی پام سرم تو قران دست مادرم بود یهو ناخودآگاه سرمو اوردم بالا دیدم یه نوری با سرعت خیلی زیاد از یه سمت مسجد رفت سمت در و از در بسته خارج شد🥺بچها با اینکه بچه بودم اما شوک شدم اروم در گوش مامانم گفتم مامانم گریش گرفت،بعد ک دعا تموم شد بلند گفت ک دختر من چنین چیزی دیده بعد یکی از خانوما زد زیر گریه گفت ب امام رضا قسم منم دیدم اما ترسیدم بگم فکر کنید دروغ میگم😢
شماهم تعریف کنید بچها❤