من یک ساله ازدواج کردم و الآنم باردارم تقریبا پنج ماهه شوهرم بیش از حد به خانوادش وابسته س به مادرش خواهرش هرجا باشن باید بیفتیم دنبالشون منم با مادر شوهرم زندگی میکنم افسردگی شدید گرفتم دوس دارم بمیرم
امااان از زندگی با مادرشوووووهر
تو این شرایط میتونم بگم باهاشون خوب باش و دیدتو نسبت بهشون عوض کن سعی کن باهاشون کنار بیای و خوش باشی .. و همه چیو به زمان بسپاری ک زمان خودش درست کنه همه چیو قول میدم یه روز با شوهرت و بچت تو خون جدا خودت زندگی میکنی
از اول نباید قبول میکردی باهاشون زندگی کنی
الانم حساس دنباش
اول باید وابستگی رو کم میکردی بعد بچه میوردی
الان ک دیگ بارداری بعدم وقتت کامل صرف بچه میشه
اونم میره پیش مامانش
خداکمکت کنه فقط شور نگیرتت بچه به دنیا امد برای بچه دوم لطفا مشاوره برو خدا خیرت بده
[QUOTE=339418190]تو این شرایط میتونم بگم باهاشون خوب باش و دیدتو نسبت بهشون عوض کن سعی کن باهاشون کنار بیای و خوش باش ...[/QUOTEاوایل بارداری خیلی بدنم بی حال بود خواهرش یسره می‌گفت داداشمو افسرده نکن بیاین باهم بریم بیرون باید همه جا باهاشون میرفتم الان همش میگن بارداری چیه مگه ما بچه می‌آوردیم از الان غصه ی اینو دارم بعد زایمانم بخوام استراحت کنم با حرفای اینا چکار کنم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
58 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
