دلم میخواد برگردم به روز تولدم
تا از نو شروع بشه
تا قدر تمام چیزای از دست رفته رو بدونم
دلم میخواد اینبار دیگه قهر نکنم
لجباز نباشم
دلم میخواد کینه ای نباشم
تا دوباره شانس به وجود بیاد برای ساختن همه چی از اول
شاید اینبار با مادرم رابطه ای مسالمت آمیز داشته باشم
شاید اینبار مادرم دیگه مریض نشه
واقعا چقدر زندگی بی رحمی داریم بر خلاف باور هامون همه چی یهو درهم میشکنه
امروز بالا خره دست و پامو جمع کردم بعد از دوسال و چندی رفتم دیدن مادرم بیمارستان
خیلی ضعیف و لاغر شده
خیلی خوشحال شد و گریه کرد و بوسم کرد
غمگینم
چرا من هنوزم نمیتونم ببخشم
اما براش هم ناراحتم
خواهرا و برادرم که اصلا باهم حرف نزدن
چون این مدت اصلا نرفتم خونه شون و قهر بودم
منم با اونها سرد بودم