2777
2789
عنوان

خاطرات خرابکاریای یواشکی + جایزه

| مشاهده متن کامل بحث + 30939 بازدید | 413 پست
توام مثل من جوجه بازی ها حالا به هر شکلش چ با نوشابه چ زنده‌ اش برای بازی و سرگرمی 😅😄

😅😅👌

خیلی مرغ و خروس دوست دارم 


دانی از زندگی چه میخواهم ....من تو باشم، تو، پای تا سر تو...زندگی گر هزار باره بود...بار دیگر تو، بار دیگر تو...

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

😅😅👌 خیلی مرغ و خروس دوست دارم 

منم 

من جوجه میخرم برای دخترم ولی در اصل برای دل خودم میخرم 

ابن آخری دست و پام شل شده بود  جوجه اردک بخرم برای دخترم که خواهرم جلومو گرفت 😄

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷

سلام سیف خوش اومدی

چندسال قبل مادرم رفته بود جایی کار داشت

منم خواهر دلسوز هرچه لباس تو خونه بود جمع کردم ریختم تو لباسشویی

ی زیرپوش زرشکی هم بود نو خریدم  گفتم قبل پوشیدن شسته بشه 🙈

شلوار آبی داداشم و چندتا تیشرت سفید

منم همه رو شستم بقول خودم گفتم به به حالا میگن چه دختر  زرنگی😅

هیچی دیگه اینا رنگ صورتی گرفتن و دیگه نپوشیدن


شلوار آبی که  صورتی شده بود  رو چندبار شستیم

ولی فایده داشت

من ۴تا تیشرت صورتی گیرم اومد تا مدتها همونا میپوشیدم😅.


ی بارم فرش آشپزخونم و آشپزخونم  رو شستم داداشم اومد خونه میخواست شربت بخوره دقیقا کل آشپزخونم شربت توت ریخت 

و کلی اذیت شدم تا دوباره پاک کردم..



ی بارم بچه بودم یه گلیم بود منم پایینشو قیچی کردم ریختم تو یه بشکه درب آبی و تو باغچه گذاشتم 

چون رنگی رنگی بود خوشم میومد 

۲۰سال گذشت ولی هنوز یادم موند😅😅

هنوزم اون گلیم تو خونه ی عموم هستش 

خرابکاری زیاد دارم.

خدایا شکرت
منم  من جوجه میخرم برای دخترم ولی در اصل برای دل خودم میخرم  ابن آخری دست و پام شل شده ب ...

😂😂😂

خب پس دعوت تون میکنم به دیدن اسکندر 

دانی از زندگی چه میخواهم ....من تو باشم، تو، پای تا سر تو...زندگی گر هزار باره بود...بار دیگر تو، بار دیگر تو...

😂😂😂 خب پس دعوت تون میکنم به دیدن اسکندر 

وای خداااا اسکندرررر 

برگام 😅

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷
🤣🤣

اینم عکس سلطان

سلطان غیرت 

مردِ مردستان 

البته‌ از جوجه های دخترم بود بزرگوار 😆

دوماد کردیمش رفت نوک میزد بیشرف 😆

روزی داریوش بزرگ دستور داد تا همه یونانیان حاضر در کاخ را به حضور او بیاورند...سپس از آنان پرسید به چه بهایی حاضرند جسد پدر خود را پس از مرگ بخورند؟ یونانیان پاسخ دادند که به هیچ قیمتی حاضر به انجام چنین کاری نیستند. داریوش سپس دستور داد هندیان موسوم به گالاتی که والدین خود را پس از مرگ میخوردند به پیشگاه بیاورند!سپس در برابر یونانیان از ایشان پرسید به چه قیمتی حاضرند جسد پدر مرده خود را روی تلی از هیزم گذاشته و بسوزانند. هندیان فریاد بلندی کشیدند و از شاه خواهش کردند که چنین سخنان کفرآمیزی را نگوید...حس میکنم که داریوش حجت را بر صاحبان هر عقیده‌ای تمام کرد. این داستان نشان میدهد که عقاید هرکس فقط از نظر خودش بی‌عیب است و اگر کسی گمان کند عقیده دیگران نادرست است حق ندارد عقیده خودش را به زور به آنها تحمیل کند.به نقل از تاریخ هرودوت؛ کتاب دوم؛ صفحه ۳۷

 حسم میگه این تاپیک تا ۶ ماه دیگه تو پربازدیدا میمونه😂

•        ‌. ★🌙    •             ★       .           .    ★     •      .   ★       .   •   °    ★    .      ★     °   ★🌙   .  °     .    •   ★🌙   .   ★   .       .   •     ★     .        .  •   °   ★   .    •  °         ★🌙  .   •   °           ★   •      .   ★🌙   .  •  ° ★   .  •  °      •        ‌. ★
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز