تو ماشین بودیم گفتش چشاتو ببند لبخند بزن منم گفتم چرا گفت تو این کارو کن چشامو بستم لبخند زدم دیدم بلند برام خوند دوست دارم وقتی چشماتو میبندی دائم به دردای این دنیا میخندی آروم میشم بگی از غمات دل کندی فقط تو رو دارم بی تو کم میارم نبینم غم و اشکو تو چشمات نبینم داره میلرزه دستات نبینم ترس رو توی نفس هات ببین دوست دارم یه شاخه گلم بهم داد این حرکتش برام خیلی ارزشمند بود🙂
امیرعلی من تو در وجود من ریشه کرده ای تو یه تیکه از قلبمی که همه جا با خودم دارمت 🖤
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی میرفت. یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی میرفت. یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند
آره یه هفته دیگه میخواد بره تهران میگه دانشگاه دارم
تورو هم هرجورشده میچپونه تو ساکش با خودش میبره ،مگه میتونه بدون تو
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی میرفت. یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند
سوارموتوربود اره دیدم، ولی عکس خودت نه ، عکس دونفره اگر دوس داشتی بزار
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی میرفت. یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند
چی بگم ، ولی خیلی بهت وابسته شده مشخص ایشاالله که خیره
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی میرفت. یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند