روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
به صُبـح میرسـد این روزگـارِ دائـم شَـب... :)❤️✨ هيچ چيز دوبار اتفاق نمی افتد و اتفاق نخواهد افتاد! به همين دليل، ناشی به دنيا آمدهايم و خام خواهيم رفت! هیچ روزی تکرار نمیشود،. دو شب شبیه هم نیست، دو بوسه یکی نیستند،. نگاه ِقبلی مثل ِنگاه ِبعدی نیست...! بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که: نه سوادِ حرف زدن داشته باشد، نه شعورِ لازم برای خاموش ماندن... 👤#ژان_دلابرویه